منه گمنام در این وصله تمنای توام
زخودآ بودمو بیخودهمه درسایِ توام
گفته بودم که یقین میرسد امروز مرا
که نگربین شویو راز که فردای توام
من همه حیث دراین قصه که خُردم نگری
بینی اخر که همی پیشو به سر پای توام
عمرمارا هوسی نیست که در پایِ بنا
مستوهوشیاربدین رای که دل بای توام
با غلامان همه شد یربه یر از خویو صفا
تو غلام از عجب این غِرّه که نهبا ی توام
من دمی عمرغمین راهمه در خاکْ،خودم
تو چنان پرّه سمایی که خدابایِ توام
اندراین قصه همانی که،نه آنی به همان
بیدریغ از همه سر،محوه تماشای توام
ذات این ذره نگر وصل و تهی ها نگری
در بره ملک عدم خلقت از املای توام
رُو در این ره که عدم بودن ماراوتورا
تو مثلث به کجا تیغه که مفزای توام
هور در هال و مِهی مسقطِ انوار و شفی
هادی ازحدکه مساواتو و من های توام
غصب در جان عدم را،تو ندانی مگری
این عدم مرکب ما، واسع معنای توام
سو اگر در همه عمرت بتراشی بزنی
عاقبت این همه پیکر که مطلای توام
دیده درخو نگری خانه همانی که همی
هم مهین مهرو همان هانیو نهجایِ توام
خاطراین دان که جهان خاطرو اخیالو احد
واحد این عالم معنا ،همه معنای توام
شعر ،،،روح اله سلیمی،،،
مفزای .. فزایند یا زیاد کردن
نهبا ..غارت شدن
هانی،،سرور
نهجای،،راه گشاده وروشن
هور: خورشید
هال.. سکون
مهی ..عظمت
مسقط ..سقوط
شفی.. طلوع و روشنی صبح
درودبرشما