سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 21 ارديبهشت 1403
    3 ذو القعدة 1445
      Friday 10 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۲۱ ارديبهشت

        نهستی

        شعری از

        سیاوش آزاد

        از دفتر سیاوش نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۰ ۰۲:۰۹ شماره ثبت ۱۰۷۷۷۱
          بازدید : ۱۰۵۰   |    نظرات : ۱۰۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر سیاوش آزاد
        آخرین اشعار ناب سیاوش آزاد

        در شام ازل هستی تیره شب مظلم
        در رقص اشعه به توازن همه دائم
        در دام فتاد عکس عدم در تپش هو
        افتاده ترنم به تکاپو پی هر او
        شد ناخن هستی دم تر خشک و پرستو
        زد نغمه که ای فاخته برگو نی کو کو
        فریاد ابد در خم مستی شده آبی
        ترسیم وجود ازلی گشته سرابی
        دیوانه تر از حبط عدم بر سر سفره
        هر دم به حبابی بدمد نغمه حفره
        آواره شده تابش تیره چه لاهوت
        در سینه سرخ سیه جنگل ناسوت
         
        سلام
        تقدیم به جناب سلیمی ناحیه
        منتظر نقدهای آتشین و برداشت های نازنین عزیزان هستم
        ۲۴
        اشتراک گذاری این شعر
        ۵۵ شاعر این شعر را خوانده اند

        سیاوش آزاد

        ،

        زلیخا رامیار،امید سحر

        ،

        آرمان پرناک

        ،

        قانع تهرانی

        ،

        رضا سعادت نژاد

        ،

        عباسعلی استکی(چشمه)

        ،

        سارا خوش روش

        ،

        مهرداد عزیزیان بی تخلص

        ،

        تکتم حسین زاده

        ،

        مسعود آزادبخت

        ،

        طاهره حسین زاده (کوهواره)

        ،

        مجتبی شفیعی (شاهرخ)

        ،

        مهدي حسنلو

        ،

        مهدیس رحمانی

        ،

        ژکا گرجاسی

        ،

        مجیدنیکی سبکبار

        ،

        سيد هادی حسینی(هادی)

        ،

        عليرضا حكيم

        ،

        مهدی بدری ماشمیانی(دلسوز)

        ،

        محمد جواد عطاالهی

        ،

        شین بانو

        ،

        بهرام معینی (داریان)

        ،

        محمود فتحی چقاده

        ،

        محمد قنبرپور(مازیار)

        ،

        عرشیا خوشرو

        ،

        علیرضا جورعشوری

        ،

        اميرحسين علاميان(اعتراض)

        ،

        مرضیه رضایی (رها)

        ،

        لیلا گماری ( مأنوس شده با قلم)

        ،

        الناز حاجیان (مهربانی)

        ،

        مهدی محمدی

        ،

        نیاز ناطق

        ،

        علیرضا منفرد

        ،

        محسن ابراهیمی اصل (غریب)

        ،

        روح اله سلیمی ناحیه

        ،

        محمد رضا خوشرو

        ،

        اصغر ناظمی

        ،

        امين آزادبخت

        ،

        فاطمه گودرزی

        ،

        مریم محبوب

        ،

        شعله(مریم.هزارجریبی)

        ،

        نسرین حسینی

        ،

        رضااشرفی فشی

        ،

        سجاد جلوداری

        ،

        فاطمه رسولی

        ،

        حسن مصطفایی دهنوی

        ،

        امیرحسین مرتضائی(آفتاب بهار)

        ،

        شادی عاطفی مهر

        ،

        صادق کیانی (صادق)

        ،

        عارف افشاری (جاوید الف)

        ،

        شاهین زراعتی رضایی

        ،

        امیر وحدتی یگانه

        ،

        بتول رجائی علیشاهدانی(صنم)

        ،

        حمید خناری نژاد

        ،

        محمدرضا آزادبخت

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۱۱:۱۱
        درود بزرگوار
        تقدیمی زیبایی است خندانک
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۱۲:۲۶
        سلام
        متشکر
        زنده باشید
        ارسال پاسخ
        آرمان پرناک
        آرمان پرناک
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۱۷:۴۹
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد عزیزیان
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۱۳:۰۲
        درود
        تقدیمی پر مهریست
        هر دو بزرگوار سیاق مشابهی در نوشتن دارید
        که از عقل بنده فراتر است
        پس میماند آرزوی سلامتی برای هردو بزرگوار
        🌺🙏🌺
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۱۳:۵۵
        سلام متشکر
        به توفیق یزدان عقل مستفادتان ستیغ آثاری بس مرتفع تر از مغاک جودی نهستی را پشت سر خواهد نهاد
        ارسال پاسخ
        آرمان پرناک
        آرمان پرناک
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۱۷:۴۹
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        عليرضا حكيم
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۲۳:۰۰
        درود بر شما
        موفق باشید خندانک خندانک خندانک
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۲۳:۱۰
        سلام متشکر زنده باشید
        ارسال پاسخ
        اميرحسين علاميان(اعتراض)
        جمعه ۶ اسفند ۱۴۰۰ ۲۱:۲۸
        کوکو و کاکلی
        چلیپا میسازند
        با پروازشان! (هایکو ژاپنی)

        درود بر شما جناب آزاد
        واقعا نام سیاوش از آن نامهای خاص و آزاد است
        نامتان مفهومی میباشد برادر سیاوشان
        سلیقه شعری ام کلاسیک نیست، اما میخوانم و هستند چنتایی از دوستان که قلمشان خوب است در این سبک
        قلمتان سبز خندانک
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        جمعه ۶ اسفند ۱۴۰۰ ۲۲:۱۱
        سلام سپاس از حضورتان
        موید باشید
        سلیقه با ممارست قابل تغییر شاید باشد
        امید شاهد اثری سنتی از شما باشیم
        زنده باشید
        ارسال پاسخ
        اميرحسين علاميان(اعتراض)
        اميرحسين علاميان(اعتراض)
        شنبه ۷ اسفند ۱۴۰۰ ۱۶:۱۷
        ممارست! خیر من گونه ای دیگر فکر میکنم
        کنشمند و روبجلو خندانک
        محمد رضا خوشرو (مریخ)
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۰۷:۳۹
        ❤....16
        👏👏👏
        خندانک
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۲۰:۵۳
        سلام متشکر
        ارسال پاسخ
        محمد رضا خوشرو (مریخ)
        دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۰ ۱۱:۵۵
        خندانک خیلی لطف فرمودید .
        موفق باشی سیاوش
        خندانک
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۰ ۱۷:۵۷
        سلام متشکر زنده باشید
        ارسال پاسخ
        لیلا گماری ( مأنوس شده با قلم)
        شنبه ۷ اسفند ۱۴۰۰ ۲۱:۵۱
        عرض سلام و احترام به جناب آزاد ارجمند
        با اینکه نتوانستم آنگونه که باید عمق معنای نگارنده را دریابم به همین برداشت کوتاه اکتفا می کنم و جسارت کرده و آن را در اینجا به یادگار می گذارم
        من بیشتر توجهم به سمت بیت دوم جلب شد
        که احساس میکنم منظور ذکر کلمه ی «هو » هستش که صوفیان بر این باورند که با ذکر این کلمه به مرحله ی از خود بی خود شدن می رسند که البته خاصه زمانی اتفاق می افتد که انسان با تمرکز حواس به چیزی که می گوید اعتقاد قلبی داشته باشد نه اینکه فقط این ذکر را لقلقه ی زبان خود کنند
        ولی من حس میکنم حتی اگر به عمق این واژه هم شخص دست پیدا نکند همین که وِردی را مدام به زبان آورد که انسان را همواره به یاد خدا بیندازد انسان را تا حدودی از گناه باز می دارد
        و بیت آخر هم احساس میکنم شاید به منصور حلاج بی ارتباط نباشد که کوس اناالحق زد و آواره ی این راه شد و گویی به همان عالم غیب دست پیدا کرده باشد.
        این کوتاه، برداشت شخصی بوده نمیدانم تا چه حد به معنای شعر مرتبط باشد.
        با عرض پوزش اگر نتوانستم برداشت درستی از نگارش قلم جناب آزاد داشته باشم.
        خندانک
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۰۱:۱۰

        سلام درود بر شما متشکر از بیان برداشت های شریف
        هر دو برداشت زیباست
        یک ذکر شریف هو جان را مترنم و به تکاپو می اندازد اینجاست که برداشت شما افق مولف را نیز گسترش می دهد
        دو جناب حسین حلاج هم ارتباط خوبی با بیت آخر دارد بخصوص کلمه سرخ
        حسين گفت آن روز كه من سر چوب پاره سرخ كنم تو جامه اهل صورت پوشی
        ارسال پاسخ
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۰۱:۱۵
        سلام این غزل را استاد حافظ چه نیکو به قلم آوردند

        عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
        عارف از خنده می در طمع خام افتاد

        حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
        این همه نقش در آیینه اوهام افتاد

        این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
        یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد

        غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید
        کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد

        من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
        اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد

        چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار
        هر که در دایره گردش ایام افتاد

        در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ
        آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد

        آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
        کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد

        زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
        کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد

        هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است
        این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد

        صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
        زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
        ارسال پاسخ
        امين آزادبخت
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۱۱:۰۱
        با سلام.
        سیاوش عزیز شعر جالب و معناگرایی را خواندم.
        وقتی صحبت از ازل می شود عموما مقابل ابد آورده می شود چنان که حافظ یک اثر دارند که استاد شجریان هم آن اثر را به زیبایی اجرا کرده است :
        پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود
        مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود
        یاد باد آن صحبت شب‌ها که با نوشین لبان
        بحث سرّ عشق و ذکر حلقه عشاق بود
        پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند
        منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
        از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
        دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
        ....
        اینگونه برداشت می شود که ازل برای ابتدا آورده می شود چنانکه مقابلش ابد.حال آنکه ترکیب شام ازل مقصود شاعر را می تواند تا حدودی بیان کند نیز یک ساختار شکنی مستوری در آن دیده می شود که می تواند مخاطب را به تحسین وادارد.البته من یک وام از سنتهای قدیم می گیرم که عموما در قدیم عروسیها را نهار می دادند و مراسمات عزا را شام.به نحوی که سه شام را برای ختم عزا به کار می بردند.اینکه شام ازل می تواند یک اینچنین معنایی را برای ما بیان کند.در ادامه تیره بودن برای هستی مانند شب به مخاطب کمک می کند که چه معنایی را برای شام ازل بهره بردارد.خوب تا اینجا مشخص می شود که شاعر هدف داشته دست روی آفرینش بگذارد و بیان دارد که برداشت شاعر از آفرینش این بوده و چرا شاعر باید یک اینچنین برداشتی می کرده است برمی گردد به رسالت شاعران در قبال جامعه و اجتماع .این خود یک معنی تامه از مصرع اول.حال وقتی به مصرع دوم می پردازیم می بینیم که رقص اشعه و نیز دائم بودنش معنای متضادی را به نسبت مصرع نخست بیان می کند .این تضاد چه معنایی را می تواند داشته باشد؟این به واژه نخست مصرع دوم بر می گردد که با واژه ربطی در شروع شده است چنانکه اتفاق نخست را شاعر درون این اوضاع می بیند.اشعه از هر جسمی می تابد مگر اینکه جمودی اتفاق افتاده باشد و اینکه جمود عموما در صفر مطلق است(معنای فیزیک)و اگر شرایط محیا باشد(نور)اشعه دیده می شود .برداشت اینست شاعر شرایط را برای دیدن اتفاق مصرع نخست با توصیف مصرع دوم محیا می بیند. و اینگونه به مخاطب القا می کند.
        بیت نخست که واکاوی شد سایر ابیات پیرامون بیت نخست و هدف شاعر می چرخد و براحتی معنای را می توان دید.


        با سپاسمندی.
        خندانک خندانک خندانک
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۱۲:۲۱
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۲۳:۴۱
        سلام درود بر جناب امین آزادبخت
        از الطافتان متشکرم
        سایه شریف بر سر فقرا مستدام
        دیدن اثر در آینه مخاطب را شکوهی دیگرست
        و این نقد شریف برایم گامی برای درک استجلا بود
        التفات به معنای دیگر شام چه نیکو بود
        بعدی اجتماعی بخشیدن به اثر طیب الله
        زنده باشید
        ارسال پاسخ
        آرمان پرناک
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۰۸:۵۸
        سلام بر جناب آزاد گرانقدر
        سروده زیبایی قلم زدید
        مبارک ایشان باشد خندانک
        خندانک
        گویا نقد و پیشنهاد بر سروده تقدیمی چندان جایز نیست. تنها دو مسئله ریز در زیر می آورم، نظرتان را در اینباره بفرمایید:
        1- واژه «اشعه» در مصرع دوم آیا توازن شعر را بر هم نمی زند؟ احساس می کنم میان واژه های به کار گرفته شده غریب و تنها مانده.
        2- مصرع « شد ناخن هستی دم تر خشک و پرستو » اگر اعراب گذاری شود شاید خوانش آن آسانتر شود. اگر صلاح دانستید توضیح مختصری هم از معنای این مصرع ارائه بدهید. با تشکر خندانک


        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۱۲:۴۱
        سلام تقدیمی اتفاقا بیشتر اگر صیقل بخورد نکوتر می شود بنابرین نگران نقدهای تند و تیز نباشید
        بی توازنی اشعه در کنار واژه توازن چه آرایه ای است؟
        خود وزن اعراب را مشخص می کند
        معنا با توجه به بیت و کل اثر انجام می شود برداشت خودتان چیست؟
        بیشتر دوست دارم ببینم اثر در آینه ی مخاطبان چه تصویری منقش می کند
        ارسال پاسخ
        آرمان پرناک
        آرمان پرناک
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۱۴:۳۴
        فعلا غرق هستی و نیستی شعر شده ام تا بعد چه پیش آید. در بخش هایی از شعر امید موج می زند و مرا به ساحل می برد و در بخش هایی دیگر به دریا فرا می خواند خندانک
        در خصوص اشعه، بیشتر منظورم خوش نشستن آن با سایر کلمات در شعر بود. آنچه مهم است نظر و تدبیر شاعر است و بنده هیچوقت به طور قطعی این گونه تعابیر نوین را تایید یا رد نمی کنم خندانک
        سارا خوش روش
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۱۲:۰۸
        درود استاد و عرض ارادت و احترام، مثل همیشه اشعارتان را میخوانیم و لذت می‌بریم و از نقد و نظرات ادیبان و اساتید می آموزیم،قلمتان همواره چرخان خندانک
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۱۲:۲۸
        سلام زنده باشید نکته ای نیز اگر هست بفرمایید متشکر
        ارسال پاسخ
        آرمان پرناک
        آرمان پرناک
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۱۷:۴۹
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        ژکا گرجاسی
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۲۰:۴۷
        درود بر سیاوش عزیز و بزرگوار
        تقدیمی زیبا و اندیشمندانه ای بود ، مبارک جناب سلیمی
        عزیز باشد خندانک خندانک خندانک
        تا باشد از این تقدیمی های زیبا خندانک
        بمانید به مهر و بسرایید از شادی ها و عشق خندانک
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۲۰:۴۹
        سلام متشکر شادمانه بسرایید سپاس از حضورتان
        ارسال پاسخ
        مسعود آزادبخت
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۲۱:۰۶
        سلام و احترام سیاوش ادیب
        اثر پیش رو، دارای واژه گزینی خاص بر وزنی سنگین که نشان از مطالعه تان در جهان هستی است با ارتباط و پیوندی از فاخته کوکو،سینه سرخ که کمتر تصور میگشت در این اثر بتواند موفق عمل کند ،یافتم.
        دید و نگرشتان را اگر احساس و عاطفه ای می بخشیدید بسیار موفق تر عمل می کرد هرچند در اشعار کلاسیک با محتوایی بدین سنگینی کاری بس دشوار است و به گمان اثر بداهه ایست از قلم توانمندتان
        البته ناگفته نماند این جسارت ها در مقابل روحیه و شخصیت والایتان بر زبان رانده شد ...
        تا جایی که اطلاع دارم اشعار کلاسیک را برپایه وزن میچرخانند ،،،اما بنظر حقیر برای محک زدن توانایی شاعران کلاسیک علاوه بر وزن ، تصویر و احساس می تواند وزنه ی سنگینی در کفه ی اثر قرار دهد و آن را متمایزتر کند

        سایه حق بر سر بنده بود

        عاقبت جوینده یابنده بود

        گفت پیغمبر که چون کوبی دری

        عاقبت زآن در برون آید سری

        چون نشستی بر سر کوی کسی

        عاقبت بینی تو هم روی کسی

        چون ز چاهی می کنی هر روز خاک

        عاقبت اندر رسی در آب پاک

        با تشکر و احترام
        خندانک خندانک خندانک
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۲۳:۱۶
        سلام متشکر از الطاف حضرتعالی
        پرستو نیز بود
        اثر بداهه بود ولکن در ادامه ویرایش هایی صورت گرفت
        چند اثر که پراحساس و عاطفه یافتید را می توانید نام ببرید؟
        کلام مخیل صرف فارغ از همه چاشنی ها چون عاطفه، موسیقی و ... باز شعر است؟
        متشکر زنده باشید
        ارسال پاسخ
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۲۳:۱۷
        از شعری که آوردید نیز تشکر
        ارسال پاسخ
        مسعود آزادبخت
        مسعود آزادبخت
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۲۳:۴۵
        سلام و احترام مجدد
        بحث سر چیستی شعر نیست
        سر قدرت شعر است ،،،،مثنوی های خوش نشین و گوش نواز معمولا حالت ترانه دارند
        نمونه ای از یک مثنوی با احساس

        ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

        چند روزیست که هرشب به تو می اندیشم

        به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور

        به همان سبز صمیمی، به همان باغ بلور


        به همان سایه، همان وهم، همان تصویری

        که سراغش ز غزلهای خودم می گیری


        به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم

        یعنی آن شیوه ی فهماندن منظور به هم


        به تبسم به تکلم به دل آرایی تو

        به خموشی به تماشا به شکیبایی تو


        به نفس های تو در سایه ی سنگین سکوت

        به سخن های تو با لهجه ي شیرین سکوت


        شبحی چند شب است آفت جانم شده است

        اولِ نام کسی ورد زبانم شده است


        در من انگار کسی در پی انکار من است

        یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است


        یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش

        می شود یک شبه پی برد به دلدادگیش


        آه ای خواب گران سنگِ سبک بار شده

        اي که بر روح من افتاده و آوار شده


        در من انگار کسی در پی انکار من است

        یک نفر مثل خودم تشنه ی دیدار من است


        یک نفر سبز چنان سبز که از سرسبزیش

        می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش



        آي بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست

        راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست ؟



        اگر این حادثه ی هر شبه تصویرتو نیست

        پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟



        حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش

        عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش



        آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود

        آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود



        اینک از پشتِ دلِ آینه پیدا شده است

        وتماشاگه این خیل تماشا شده است



        آن الفبای دبستانیِ دلخواه، تویی

        عشق من آن شبح شاد شبانگاه، تویی
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۲۳:۵۹
        متشکر از تشریح و شعر زیبایی که آوردید
        سيد هادی حسینی(هادی)
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۲۲:۰۴
        شعرتان زیباست
        درود بر شما
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۲۲:۲۰
        سلام سپاسگزارم
        ارسال پاسخ
        مجیدنیکی سبکبار
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۲۳:۳۷
        سلام و درود جناب سیاوش آزاد زیبا سرودید.
        خندانک خندانک خندانک
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۲۳:۴۹
        سلام متشکر زنده باشید
        ارسال پاسخ
        محمد جواد عطاالهی
        جمعه ۶ اسفند ۱۴۰۰ ۰۱:۳۸
        سلام جناب آزاد
        زیبا سرودید
        در پناه حق
        خندانک خندانک خندانک
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        جمعه ۶ اسفند ۱۴۰۰ ۱۱:۱۱
        سلام متشکر سپاسگزارم زنده باشید
        ارسال پاسخ
        بهرام معینی (داریان)
        جمعه ۶ اسفند ۱۴۰۰ ۱۰:۱۸
        درود هایفراوان جناب ازاد
        موفق ومانا
        در پناه حق
        🌷🌷🌷
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        جمعه ۶ اسفند ۱۴۰۰ ۱۱:۱۲
        سلام از حضور شما متشکر زنده باشید
        ارسال پاسخ
        محمود فتحی چقاده
        جمعه ۶ اسفند ۱۴۰۰ ۱۳:۱۲
        جناب آزاد
        نه تنها نام شما قشنگ و زیباست
        که پسری دارم او نیز نامش سیاوش است و مهندس تحصیل کرده ای مانند شما است
        بلکه اشعار شما هم بسیار زیبا بود

        توفیق من الله
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        جمعه ۶ اسفند ۱۴۰۰ ۱۴:۲۲
        سلام متشکر زنده باشید به سیاوش خان سلام برسانید زنده باشند
        ارسال پاسخ
        عرشیا خوشرو
        جمعه ۶ اسفند ۱۴۰۰ ۱۴:۱۶
        ⚘🖐👏
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        جمعه ۶ اسفند ۱۴۰۰ ۱۴:۲۳
        سلام متشکر
        ارسال پاسخ
        شیما جریده
        جمعه ۶ اسفند ۱۴۰۰ ۱۴:۵۲
        درود جناب آزاد عزیز 🤍
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        جمعه ۶ اسفند ۱۴۰۰ ۱۸:۲۲
        سلام تشکر
        ارسال پاسخ
        علیرضا جورعشوری
        جمعه ۶ اسفند ۱۴۰۰ ۱۶:۳۷
        درود برشما🌺🌺🌺
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        جمعه ۶ اسفند ۱۴۰۰ ۱۸:۲۳
        سلام بر شما
        ارسال پاسخ
        مهدی بدری ماشمیانی(دلسوز)
        شنبه ۷ اسفند ۱۴۰۰ ۰۰:۵۱
        سلام آقا سیاوش
        آفرین به معرفت و گذشت
        و درک و شعور شما
        خارج از شوخی انسانیت بلد هستین
        ایشالا که در پناه قمر منیر بنی هاشم
        از هرگونه آلودگی دل و زبان پاک باشید
        رفاقت با دلسوز سخت است ولی دوام
        و پایداریش بسیار است
        شعرتون هم خوب بود و عرفانی
        یا علی(ع) خندانک
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        شنبه ۷ اسفند ۱۴۰۰ ۰۰:۵۷
        سلام لطف دارید
        خوشحال از حضور شریفتان
        مولا مر شما را مدد رساناد
        تشکر
        یا زهرا جانها فدایش
        ارسال پاسخ
        لیلا گماری ( مأنوس شده با قلم)
        شنبه ۷ اسفند ۱۴۰۰ ۱۹:۴۸
        خندانک
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۰۱:۰۵
        تشکر
        ارسال پاسخ
        مهدی محمدی
        شنبه ۷ اسفند ۱۴۰۰ ۲۲:۳۹
        سلام و درود خندانک خندانک
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۰۱:۰۵
        سلام متشکر
        ارسال پاسخ
        سیاوش آزاد
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۰۱:۱۹
        سلام
        مطلب استاد عطار در مورد حلاج قدس سره را از فضای مجاز بیاورم
        آن قتیل الله فی سبیل الله آن شیر بیشهٔ تحقیق آن شجاع صفدر صدیق آن غرقهٔ دریای مواج حسین منصور حلاج رحمةالله علیه کار او کاری عجب بود و واقعات غرایب که خاص او را بود که هم در غایت سوز و اشتیاق بود و در شدت لهب و فراق مست و بی‌قرار و شوریدهٔ روزگار بود و عاشق صادق و پاک باز و جد وجهدی عظیم داشت و ریاضتی و کرامتی عجب و عالی همت و رفیع قدر بود او را تصانیف بسیار است بالفاظ مشکل در حقایق و اسرار و معانی محبت کامل و فصاحت و بلاغتی داشت که کس نداشت و دقت نظر و فراستی داشت که کس را نبود و اغلب مشایخ کبار در کار او ابا کردند و گفتند او را در تصوف قدمی نیست مگر عبدالله خفیف و شبلی و ابوالقاسم قشیری و جملهٔ متأخران الاماشاءالله که او را قبول کردند و ابوسعید ابوالخیر قدس الله روحه العزیز و شیخ ابوالقاسم گرگانی و شیخ ابوعلی فارمدی و امام یوسف همدانی رحمةالله علیهم اجمعین در کار او سیری داشته‌اند و بعضی در کار اومتوقف‌اند چنانکه استاد ابوالقاسم قشیری گفت: درحق او که اگر مقبول بود برد خلق مردود نگردد و اگر مردود بود به قبول خلق مقبول نشود و باز بعضی او را به سحر نسبت کردند و بعضی اصحاب ظاهر به کفر منسوب گردانیدند و بعضی گویند از اصحاب حلول بود و بعضی گویند تولی باتحادداشت اما هر که بوی توحید بوی رسیده باشد هرگز او را خیال حلول و اتحاد نتواند افتاد و هر که این سخن گوید سرش از توحید خبر ندارد و شرح این طولی دارد این کتاب جای آن نیست اما جماعتی بوده‌اند از زنادقه در بغداد چه درخیال حلول و چه در غلط اتحاد که خود را حلاجی گفته‌اند و نسبت بدو کرده‌اند و سخن او فهم ناکرده بدان کشتن و سوختن به تقلید محض فخر کرده‌اند چنانکه دو تن را در بلخ همین واقعه افتاد که حسین را اما تقلید در این واقعه شرط نیست مرا عجب آمد از کسی که روا دارد که از درختی اناالله برآید و درخت در میان نه چرا روا نباشد که از حسین اناالحق برآید و حسین در میانه نه و چنانکه حق تعالی به زبان عمر سخن گفت: که ان الحق لینطق علی لسان عمر و اینجا نه حلول کار دارد و نه اتحاد بعضی گویند حسین منصور حلاج دیگر است و حسین منصور ملحدی دیگر است استاد محمدزکریا و رفیق ابوسعید قرمطی بود و آن حسین ساحر بوده است اما حسین منصور از بیضاء فارس بود و در واسط پرورده شد و ابوعبدالله خفیف گفته است که حسین منصور عالمی ربانی است و شبلی گفته است که من و حلاج یک چیزیم اما مرا به دیوانگی نسبت کردند خلاص یافتم و حسین را عقل اوهلاک کرد اگر اومطعون بودی این دو بزرگ در حق او این نگفتندی و ما را دو گواه تمام است و پیوسته در ریاضت و عبادت بود ودر بیان معرفت و توحید و درزی اهل صلاح و در شرع و سنت بود و این سخن ازو پیدا شد اما بعضی مشایخ او را مهجور کردند نه ازجهت مذهب و دین بود بلکه از آن بود که ناخشنودی مشایخ از سرمستی او این بار آورد چنانکه اول بتسترآمد به خدمت شیخ سهل بن عبدالله و دو سال در صحبت او بود پس عزم بغداد کرد و اول سفر او در هجده سالگی بود پس به بصره شد و بعمروبن عثمان پیوست و هژده ماه در صحبت او بود پس یعقوب اقطع دختر بدوداد بعد از آن عمربن عثمان ازو برنجید از آنجا به بغداد آمد پیش جنید و جنید او را به سکوت و خلوت فرمود چندگاه در صحبت او صبر کرد پس قصد حجاز کرد و یک سال آنجا مجاور بود بازبه بغداد آمد با جمعی صوفیان به پیش جنید آمد و از جنید مسائل پرسید جنید جواب نداد و گفت: زود باشد که سرچوب پارهٔ سرخ کنی گفت: آن روز که من سر چوب پاره سرخ کنم توجامهٔ اهل صورت پوشی چنانکه آنروز که ائمه فتوی دادند که او را بباید کشت جنید در جامهٔ تصوف بود نمی‌نوشت وخلیفه گفته بود که خط جنید باید، جنید دستار ودراعه درپوشید و به مدرسه شد و جواب فتوی که نحن نحکم بالظاهر یعنی بر ظاهرحال کشتنی است و فتوی بر ظاهر است اما باطن را خدای داند بس حسین از جنید چون جواب مسائل نیافت متغیر شد و بی‌اجازت بتستر شد و یک سال آنجا بود و قبولی عظیم پیدا شد و اوهیچ سخن اهل زمانه را وزنی ننهادی تا او را حسد کردند عمروبن عثمان در باب اونامه‌ها نوشت به خوزستان و احوال او در چشم اهل آن دیار قبیح گردانید و او را نیز از آنجا دل بگرفت جامهٔ متصوفه بیرون کرد و قبا درپوشید و بصحبت ابناء دنیا مشغول شد اما او را از آن تفاوتی نبود و پنج سال ناپدید شد ودر آن مدت بعضی به خراسان و ماوراءالنهر می‌بود و بعضی به سیستان باز باهواز آمد واهل اهواز را سخن گفت: و به نزدیک خاص و عام مقبول شد و از اسرار خلق سخن می‌گفت. تا او را حلاج الاسرار گفتند پس مرقع درپوشید و عزم حرم کرد و در آن سفر بسیار خرقه پوش با او بودند چون به مکه رسید یعقوب نهرجوری به سحرش منسوب کرد پس از آنجا باز به بصره آمد باز باهواز آمد پس گفت: به بلاد شرک می‌روم تا خلق به خدای خوانم به هندوستان رفت پس به ماوراءالنهر آمد پس به چین افتاد و خلق را به خدای خواند و ایشان را تصانیف ساخت چون بازآمد از اقصاء عالم بدو نامه نوشتندی اهل هند ابوالمغیث نوشتندی و اهل خراسان ابوالمهر و اهل فارس ابوعبدالله و اهل خوزستان حلاج الاسرار اهل بغداد مصطلم می‌خواندند و در بصره مخبر پس اقاویل دروی بسیار گشت بعد از آن عزم مکه کرد و دو سال در حرم مجاور شد چون بازآمد احوالش متغیر شد و آن حال برنگی دیگر مبدل گشت که خلق را به معنی می‌خواند که کس بر آن وقوف نمی‌یافت تا چنین نقل کنند که او را از پنجاه شهر بیرون کردند و روزگاری گذشت بروی که از آن عجب‌تر نبود و او را حلاج از آن گفتند که یک بار بانبار پنبه گذشت اشارتی کرد در حال دانه از پنبه بیرون آمد و خلق متحیر شدند. نقلست که در شبانروزی چهارصد رکعت نماز کردی و برخود لازم داشتی گفتند در این درجه که توئی چندین رنج چراست گفت: نه راحت درحال دوستان اثر کند و نه رنج که دوستان فانی صفت‌اند ونه رنج در ایشان اثر کند ونه راحت. نقلست که در پنجاه سالگی گفت: که تاکنون هیچ مذهب نگرفته‌ام اما از هر مذهبی آنچه دشوارتر است بر نفس اختیار کرده‌ام وامروز که پنجاه ساله‌ام نماز کرده‌ام وهرنمازی غسلی کرده‌ام. نقلست که در ابتدا که ریاضت می‌کشیدی دلقی داشت که بیست سال بیرون نکرده بود روزی بستم ازوی بیرون کردند گزندهٔ بسیار دروی افتاده بود یکی از آن وزن کردند نیمدانک بود. نقلست که یکی به نزدیک او آمد عقربی دید که گرد او می‌گشت قصد کشتن کرد حلاج گفت: دست از وی بدار که دوازده سالست که تا اوندیم ماست و گرد ما می‌گردد. گویند رشید خرد سمرقندی عزم کعبه کرد در راه مجلس می‌گفت: روایت کرد که حلاج با چهارصد صوفی روی به بادیه نهاد چون روزی چند برآمد چیزی نیافتند حسین را گفتند ما را سر بریان می‌باید گفت: بنشینید پس دست از پس می‌کرد وسری بریان کرده با دو قرص به یکی می‌داد تا چهارصد سر بریان هشتصد قرص بداد بعد از آن گفتند ما را رطب می‌باید برخاست و گفت: مرا بیفشانید رطب از وی می‌بارید تا سیر بخوردند پس در راه هرجا که پشت بخاربنی باز نهادی رطب بارآوردی. نقلست که طایفهٔ در بادیه او را گفتند ما را انجیر می‌باید دست در هواکرد و طبقی انجیر تازه پیش ایشان بنهاد و یکبار حلوا خواستند طبقی حلوا به شکر گرم پیش ایشان بنهاد گفتند این حلوا در باب الطاق بغداد باشد گفت: ما را بغداد و بادیه یکی است. نقلست که یکبار در بادیه چهار هزار آدمی با او بودند تا کعبه و یک سال در آفتاب گرم برابر کعبه بایستاد برهنه تا روغن از اعضاء او بر آنسنگ می‌رفت پوست او بازبشد و او از آنجا نجنید و هر روز قرصی و کوزهٔ آب پیش او آوردندی او بدان کنارها افطار کردی و باقی برسرکوزهٔ آب نهادی و گویند که کژدم در ایزار او آشیانه کرده بود پس در عرفات گفت: یادلیل المتحیرین و چون دید که هرکس دعا کردند اونیز سر بر تل ریگ نهاد و نظاره می‌کرد چون همه بازگشتند نفسی بزد و گفت: پادشاها عزیزا پاکت دانم پاکت گویم از همه تسبیح مسیحان و از همه تهلیل مهلان و از همه پندار صاحب پنداران الهی تو می‌دانی که عاجزم ازمواضع شکر تو بجای من شکر کن خود را که شکر آنست و بس. نقلست که یک روز در بادیه ابراهیم خواص را گفت: در چه کاری گفت: در مقام توکل توکل درست می‌کنم گفت: همه عمر در عمارت شکم کردی کی درتوحید فانی خواهی شد یعنی اصل توکل در ناخوردن و تو در همه عمر در توکل در شکم کردن خوای بودن فنا در توحید کی خواهد بود. و پرسیدند که عارف را وقت باشد گفت: نه از بهر آنکه وقت صفت صاحب است و هر که با صفت خویش آرام گیرد عارف نبود معنیش آنست که لی مع الله وقت پرسیدند که طریق به خدای چگونه است گفت: دو قدم است و رسیدی یک قدم از دنیا برگیر و یک قدم از عقبی اینک رسیدی به مولی. پرسیدند از فقر گفت: فقر آن است که مستغنی است از ماسوی الله و ناظر است بالله.
        و گفت: معرفت عبارتست از دیدن اشیاء و هلاک همه در معنی.
        و گفت: چون بنده به مقام معرفت رسد غیب بر او وحی فرستد و سر او گنگ گرداند تا هیچ خاطر نیاید او را مکر خاطر حق.
        و گفت: خلق عظیم آن بود که جفاء خلق در تو اثر نکند پس از آنکه حق را شناخته باشی.
        و گفت: توکل آن بود که در شهر کسی را داند اولیتر بخوردن ازخود نخورد.
        و گفت: اخلاص تصفیهٔ عمل است از شوایب کدورت.
        و گفت: زبان گویا هلاک دلهاء خموش است.
        و گفت: گفتگوی در علل بسته است و افعال در شرک و حق خالی است از این جمله و مستغنی است قال الله تعالی و ما یؤمن اکثرهم بالله الا وهم مشرکون.
        و گفت: بصایر بینندگان ومعارف عارفان ونور علماء ربانی و طریق سابقان ناجی و ازل و ابد و آنچه در میان است از حدوث است اما این آنچه دانند لمن کان له قلب او القی السمع و هو شهید.
        و گفت: در عالم رضا اژدهایی است که آنرا یقین خوانند که اعمال مژده هزار عالم درکام او چون ذره است در بیابانی.
        و گفت :ما همه سال در طلب بلای او باشیم چون سلطانی که دایم در طلب ولایت باشد.
        و گفت: خاطر حق آن است که هیچ چیزمعارضه نتواند کرد آنرا.
        و گفت: مرید در سایهٔ توبه خود است و مراد در سایهٔ عصمت.
        و گفت: مرید آنست که سبقت دارد اجتهاد او بر مکشوفات او و مراد آنست که مکشوفات او بر اجتهاد سابق است.
        و گفت: وقت مرد صدف دریاء سینهٔ مرد است فردا این صدفها در صعید قیامت بر زمین زنند.
        و گفت: دنیا بگذاشتن زهد نفس است و آخرت بگذاشتن زهد دل و ترک خود گفتن زهد جان.
        نقلست که پرسیدند از صبر گفت: آنست که دست و پای برند و از دار آویزند و عجب آنکه این همه با او کردند.
        نقلست که شبلی را روزی گفت: یا ابابکر دستی بر نه که ما قصدی عظیم کرده‌ایم و سرگشتهٔ کاری شده و چنین کاری که خود را کشتن در پیش داریم چون خلق در کار او متحیر شدند منکر بی‌قیاس و مقربی شمار پدید آمدند و کارهای عجایب از او دیدند زبان دراز کردند و سخن او بخلیفه رسانیدند و جمله بر قتل او اتفاق کردند از آنکه می‌گفت: اناالحق گفتند بگوی هوالحق گفت: بلی همه اوست شما می‌گوئید که گم شده است بلکه حسین گم شده است بحر محیط گم نشود و کم نگردد جنید را گفتند این سخن که منصور می‌گوید تأویلی دارد گفت: بگذارید تا بکشند که نه روز تأویل است پس جماعتی از اهل علم بروی خروج کردند و سخن او را پیش معتصم تباه کردند علی ابن عیسی را که وزیر بود بروی متغیر گردانیدند خلیفه بفرمود تا او را به زندان برند، او را به زندان بردند یکسال اما خلق می‌رفتند و مسایل می‌پرسیدند بعد از آن خلق را از آمدن منع کردند مدت پنج ماه کس نرفت مگر یکبار ابن عطا و یکبار عبدالله خفیف و یکبار ابن عطاکس فرستاد که ای شیخ از این سخنی که گفتی عذرخواه تا خلاص یابی حلاج گفت: کسی که گفت: گو عذر خواه ابن عطا چون این بشنید بگریست وگفت: ما خود چند یک حسین منصوریم. نقلست که شب اول که او را حبس کردند بیامدند او را در زندان ندیدند جملهٔ زندان بگشتند کس را ندیدند شب دوم نه او را دیدند و نه زندان هر چند زندان را طلب کردند ندیدند شب سوم او رادر زندان دیدند گفتند شب اول کجا بودی و شب دوم زندان و تو کجا بودیت اکنون هر دو پدید آمدیت این چه واقعه است گفت: شب اول من به حضرت بودم از آن نبودم و شب دوم حضرت اینجا بود از آن هر دو غایب بودیم شب سوم بازفرستادند مرا برای حفظ شریعت بیائید و کار خود کنید. نقلست که در شبانروزی در زندان هزار رکعت نماز کردی گفتند می‌گوئی که من حق‌ام این نماز کرا می‌کنی گفت: ما دانیم قدر ما. نقلست که در زندان سیصد کس بودند چون شب درآمد گفت: ای زندانیان شما را خلاص دهم گفتند چرا خود را نمی‌دهی گفت: ما در بند خداوندیم و پاس سلامت می‌داریم اگر خواهیم بیک اشارت همه بندها بگشائیم پس بانگشت اشاره کرد همه بندها از هم فرو ریخت ایشان گفتند اکنون کجا رویم که در زندان بسته است اشارتی کرد رخنه‌ها پدید آمد. گفت: اکنون سر خویش گیرید گفتند تونمی‌آئی گفت: ما را با او سری است که جز بر سردار نمی‌توان گفت: دیگر روز گفتند زندانیان کجا رفتند گفت: آزاد کردیم گفتند تو چرا نرفتی گفت: حق را با من عتابی است نرفتم این خبر به خلیفه رسید گفت: فتنه خواهد ساخت او را بکشید یا چوب زنید تا از این سخن برگردد سیصد چوب بزدند بهر چوبی که می‌زدند آوازی فصیح می‌آمد که لاتخف یا ابن منصور شیخ عبدالجلیل صفار گوید که اعتقاد من در آن چوب زننده بیش از اعتقادمن در حق حسین منصور بود از آنکه تا آن مرد چه قوت داشته است در شریعت که چنان آواز صریح می‌شنید ودست او نمی‌لرزید و همچنان می‌زد پس دیگر بار حسین را ببردند تا بردار کنند صدهزار آدمی گرد آمدند و او چشم گرد می‌آورد و می‌گفت: حق حق حق اناالحق. نقلست که درویشی در آن میان ازو پرسید که عشق چیست گفت: امروز بینی و فردا بینی پس فردا بینی آن روزش بکشتند و دیگر روزش بسوختند و سوم روزش به باد بردادند یعنی عشق اینست. خادم او در آن حال وصیتی خواست گفت: نفس را به چیزی مشغول دار که کردنی بود و اگر نه او ترا به چیزی مشغول دارد که ناکردنی بود که در این حال با خود بودن کار اولیاست پسرش گفت: مرا وصیتی کن گفت: چون جهانیان در اعمال کوشند تو درچیزی کوش که ذرهٔ از آن به از مدار اعمال جن و انس بود وآن نیست الاعلم حقیقت. پس در راه که می‌رفت می‌خرامید دست اندازان وعیاروار می‌رفت با سیزده بند گران گفتند این خرامید چیست گفت: زیرا که بنحرگاه می‌روم ونعره می‌زد و می‌گفت: شعر ندیمی غیر منسوب الی شیء من الحیف سقانی مثل ما یشرب کفعل الضیف بالضیف فلما دارت الکأس دعا بالنطع و السیف کذا من یشرب الراح مع التنین بالصیف گفت: حریف من منسوب نیست بحیف بداد شرابی چنانکه مهمانی مهمانی را دهد چون دوری چند بگذشت شمشیر ونطع خواست چنین باشد سزای کسی که با اژدها در تموز خمر کهنه خورد چون بزیردارش بردند به باب الطاق قبله برزد و پای بر نردبان نهاد گفتند حال چیست گفت: معراج مردان سردار است پس میزری در میان داشت و طیلسانی بر دوش دست برآورد و روی به قبلهٔ مناجات کرد و گفت: آنچه اوداند کس نداند پس بر سر دار شد جماعت مریدان گفتند چه گوئی در ما که مریدانیم و اینها که منکرند و ترا به سنگ خواهند زد گفت: ایشان را دو ثواب است و شما را یکی از آنکه شما را بمن حسن ظنی بیش نیست و ایشان از قوت توحید به صلابت شریعت می‌جنبند و توحید در شرع اصل بود و حسن ظن فرع. نقلست که درجوانی بزنی نگریسته بود خادم را گفت: هر که چنان برنکرد چنین فرونگرد پس شبلی در مقابلهٔ او بایستاد و آواز داد که الم ننهک عن العالمین و گفت: ما التصوف یا حلاج گفت: کمترین اینست که می‌بینی گفت: بلندتر کدام است گفت: ترا بدان راه نیست پس هر کسی سنگی می‌انداختند شبلی موافقت راگلی انداخت حسین منصور آهی کرد گفتند ازین همه سنگ هیچ آه نکردی از گلی آه کردن چه معنی است گفت: از آنکه آنها نمی‌دانند معذوراند ازو سختم می‌آید که او می‌داند که نمی‌باید انداخت پس دستش جدا کردند خنده بزد گفتند خنده چیست گفت: دست از آدمی بسته باز کردن آسان است مرد آنست که دست صفات که کلاه همت ازتارک عرش در می‌کشد قطع کند پس پاهایش ببریدند تبسمی کرد گفت: بدین پای سفر خاکی می‌کردم قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم بکند اگر توانید آن قدم را ببرید پس دو دست بریده خون آلوده در روی در مالید تا هر دوساعد و روی خون آلوده کرد گفتند این چرا کردی گفت: خون بسیار از من برفت ودانم که رویم زرد شده باشد شما پندارید که زردی من ازترس است خون در روی مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم که گلگونهٔ مردان خون ایشان است گفتند اگر روی را بخون سرخ کردی ساعد باری چرا آلودی گفت: وضو می‌سازم گفتند چه وضو گفت: رکعتان فی العشق لایصح وضوء هما الا بالدم در عشق دو رکت است وضوء آن درست نیاید الا به خون پس چشمهایش برکندند قیامتی از خلق برآمد بعضی می‌گریستند و بعضی سنگ می‌انداختند پس خواستند که زبانش ببرند گفت: چندان صبر کنید که سخنی بگویم روی سوی آسمان کردو گفت: الهی بدین رنج که برای تو بر من می‌برند محرومشان مگردان و از این دولتشان بی‌نصیب مکن الحمدلله که دست و پای من ببریدند در راه تو و اگر سر از تن بازکنند در مشاهدهٔ جلال تو بر سر دار می‌کنند پس گوش و بینی بریدن وسنگ روان کردند عجوزهٔ با کوزهٔ در دست می‌آمد چون حسین را دیدگفت: زنید ومحکم زنید تا این حلاجک رعنا را با سخن خدای چه کار آخر سخن حسین این بود که گفت: حب الواحد افراد الواحد و این آیت برخواند یستعجل بها الذین لایؤمنون بهاوالذین آمنوا مشفقون منها ویعلمون انهاالحق و این آخر کلام او بود پس زبانش ببریدند و نماز شام بود که سرش ببریدند و در میان سر بریدن تبسمی کرد و جان بداد و مردمان خروش کردند و حسین گوی قضا به پایان میدان رضا برد و از یک یک اندام او آواز می‌آمد که اناالحق روز دیگر گفتند این فتنه بیش از آن خواهد بود که درحالت حیوة بود پس اعضای او بسوختند از خاکستر آواز اناالحق می‌آمد چنانکه در وقت کشتن هر قطره خون او که می‌چکید الله پدید می‌آمد درماندند بدجله انداختند بر سر آب همان اناالحق می‌گفت. پس حسین گفته بود چون خاکستر مادر دجله اندازند بغداد را از آب بیم بود که غرق شود خرقهٔ من پیش آب باز برید و اگر نه دمار از بغداد برآرد خادم چون چنان دید خرقهٔ شیخ را بر لب دجله آورد تا آب برقرار خود رفت و خاکستر خاموش شد پس خاکستر او را جمع کردند و دفن کردند و کس را از اهل طریقت این فتوح نبود بزرگی گفت: که ای اهل طریق معنی بنگرید که با حسین منصور چه کردند تا با مدعیان چه خواهند کردن. عباسهٔ طوسی گفته است که فرداء قیامت در عرصات منصور حلاج را بزنجیر بسته می‌آرند اگر گشاده بود جملهٔ قیامت بهم برزند. بزرگی گفت: آن شب تا روز زیر آندار بودم ونماز می‌کردم چون روز شد هاتفی آواز داد که اطلعناه علی سرمن اسرارنا فافشی سرنافهذا جزاء من یفشی سرالملوک یعنی او را اطلاع دادیم برسری از اسرار خود پس کسی که سرملوک فاش کند سزای او اینست. نقلست که شبلی گفت: آن شب بسر گور او شدم و تا بامداد ناز کردم سحرگاه مناجات کردم وگفتم الهی این بندهٔ تو بود مؤمن و عارف و موحد این بلا با او چرا کردی خواب بر من غلبه کرد بخواب دیدم که قیامت است و از حق فرمان آمدی که این از آن کردم که سرما با غیر گفت. نقلست که شبلی گفت: منصور را بخواب دیدم گفتم خدای تعالی با این قوم چه کرد گفت: بر هر دو گروه رحمت کرد آنکه بر من شفقت کرد مرا بدانست و آنکه عداوت کرد مرا ندانست از بهر حق عداوت کرد بایشان رحمت کرد که هر دو معذور بودند و یکی دیگر بخواب دید که در قیامت ایستاد جامی در دست و سر بر تن نه گفت: این چیست گفت: این جام بدست سر بریدگان می‌دهد. نقلست که چون او بردار کردند ابلیس بیامد و گفت: یکی «‌أنا» تو گفتی و یکی من چونست که از آن تو رحمت بار آورد و از آن من لعنت حلاج گفت: تو «أنا» بدر خود بردی و من از خود دور کردم مرا رحمت آمد و ترا نه چنانکه دیدی وشنیدی تا بدانی که منی کردن نه نیکوست و منی از خود دور کردن به غایت نیکوست والحمدلله رب العالمین و الصلوة علی محمد واله اجمعین تم الکتاب بعون الملک الوهاب آمرزیده باد که چون بخواند کاتب و ناشر را بفاتحه یاد کند.
        روح اله سلیمی ناحیه
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۰۶:۲۰
        با سلام و احترام خدمت استاد ازاد گرام
        واقعا در معناچنان نیستم که بتوانم قدردان این لطف شما باشم
        هزاران بار احترام و تعظیم از دور اما نزدیک از بنده حقیر تقدیمتان
        سپاسگذارم🙇🙇🙇🙇🙇🌺🌺🌺🌺🌺🌺
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۲۱:۰۱
        سلام متشکر زنده باشید و نغز بسرایید
        ارسال پاسخ
        اصغر ناظمی
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۱۰:۵۲
        سلام
        ودرود خندانک خندانک
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۲۰:۵۳
        سلام زنده باشید
        ارسال پاسخ
        فاطمه گودرزی
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۱۱:۱۵
        درود بر شما جناب آزاد بزرگوار
        سعی میکنم در مورد انچه نمیدانم نظری ندهم
        اما شعرتان متفاوت و زیبا بود
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۲۰:۵۴
        سلام متشکر لطف دارید
        ارسال پاسخ
        مریم محبوب
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۱۳:۵۰
        خندانک خندانک خندانک

        درود

        خندانک خندانک خندانک
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۲۰:۵۵
        سلام ممنون
        ارسال پاسخ
        شعله(مریم.هزارجریبی)
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۱۳:۵۲
        درود جناب ازاد
        زیبا سرودید
        برگ زندگیتان همیشه سبز خندانک خندانک خندانک
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۲۰:۵۵
        سلام تشکر زندگانی تان پربار باد
        ارسال پاسخ
        نسرین حسینی
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۱۷:۰۱
        درود برشما خندانک خندانک
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۲۰:۵۶
        سلام سپاسگزارم
        ارسال پاسخ
        رضااشرفی فشی
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۲۰:۴۴
        درود زیبا سرودید خندانک خندانک
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۲۰:۵۶
        سلام تشکر امید که شاهد آثار جدیدتان درین محفل باشیم
        ارسال پاسخ
        محسن ابراهیمی اصل (غریب)
        سه شنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۰ ۰۲:۵۸
        درود چناب آزاد خندانک خندانک
        شعر زیبایی بود خندانک خندانک
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        سه شنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۰ ۱۴:۰۰
        سلام تشکر از حضور و ممنون از لطفتان
        ارسال پاسخ
        حسن  مصطفایی دهنوی
        سه شنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۰ ۰۷:۳۱
        درودها بر شما استاد گرامی ادیب فرزانه و فرهیخته
        بسیار زیبا، دلنشین و سرشار از احساسات لطیف سروده اید
        قلمتان نویسا
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        سه شنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۰ ۱۴:۰۰
        سلام متشکر زنده باشید
        ارسال پاسخ
        امیرحسین مرتضائی(آفتاب بهار)
        سه شنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۰ ۰۹:۰۴
        بسیار عالی بود بسیار زیبا
        شاعران بزرگوار لطفانقد و نظرات خودتون رو درباره شعر من هم بفرمایید تا با اینکار من که شاعر نوپا هستم از نقاط قوت و ضعفم متوجه بشم خیلی ممنون از شما
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        سه شنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۰ ۱۴:۰۳
        سلام متشکر ان شاء الله نکاتی ذیل اثر شریفتان خواهم نگاشت زنده باشید
        ارسال پاسخ
        صادق کیانی (صادق)
        پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۰ ۱۳:۳۴
        درودها خندانک
        مبارک شان
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۰ ۱۴:۳۷
        سلام سپاسگزارم
        ارسال پاسخ
        عارف افشاری  (جاوید الف)
        پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۰ ۲۳:۵۲
        شعر خوبی خواندم خندانک
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        جمعه ۱۳ اسفند ۱۴۰۰ ۰۲:۲۵
        سلام لطف دارید
        ارسال پاسخ
        شاهین زراعتی رضایی (آرمان)
        جمعه ۱۳ اسفند ۱۴۰۰ ۱۲:۱۷
        با آرزوی موفقیت روزافزون
        خندانک خندانک خندانک
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        جمعه ۱۳ اسفند ۱۴۰۰ ۱۴:۴۸
        سلام متشکر موفق باشید
        ارسال پاسخ
        امیر وحدتی        یگانه
        شنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۰ ۱۹:۴۸
        درودها جناب آزاد. پس مدتها انتظار غزل
        نسبتا بلندی را از جنابتان مشاهده کردیم. زیباست.
        تیغ نقد را تیز نموده و بسراغ شعرتان رفتیم
        ولی متاسفانه یا خوشبختانه گاهی از خوانش
        آن و بطور کلی از نقد آن عاجزیم گرامی.
        خندانک خندانک
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        شنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۰ ۲۰:۰۸
        سلام متشکر این اثر برداشت آزاد است
        نقدی هم اگر به نظر شریف رسید خوشحال از بیانش میشوم متشکر سپاسگزار الطافتان هستم
        ارسال پاسخ
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۲۰:۰۶
        درود ها جناب آزاد خندانک
        بسیار زیبا و عالی خندانک
        مبارک جناب سلیمی باشد خندانک
        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۲۰:۱۸
        سلام متشکر زنده باشید
        ارسال پاسخ
        روح اله سلیمی ناحیه
        روح اله سلیمی ناحیه
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۰۶:۲۶
        🌺🌺🌺🌺🙏
        ارسال پاسخ
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۰۱:۱۵
        سلام بر سیاوش آزاد
        این سبک شعر از شما نخوانده بودم
        یا شاید در اشعارتان باشد و به چشم بنده نیامده
        به هرحال در هر زمینه فعالیت اونم به این سرعت واقعا شگفت انگیز است.
        جدا از تحلیل اوزان و آرایه های شعر و درست و نادرست بودن اساتید نظر بدهند عالی ست

        خندانک تقدیم وجود پر مهرت

        سیاوش آزاد
        سیاوش آزاد
        يکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ۰۱:۲۱
        سلام متشکر درین سبک بله اولین اثر درین محفل است متشکر لطف دارید زنده باشید
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0