ترسی بدل دارم ز قانون شهر
قرار نهایی صادر شده با دغل
بگویم برایت قصه ی درد را ؟
حدیث ثروت و قدرت نا اهل را ؟
که روزی ز ایام رای ریزی نامزدان
همان انتخابات مردمی مشارکت کلان
بیامد به صحنه آن نامزد مردمی
همان همای سعادت رفیق بدان
سعادت نامهی مهر و کلام .
رفیقانش همه اهل ادب
ز شورای شهر و مدیر و بلد
کمی نیز دیک رای ریزی که شد
بدید که حنایش چه بیرنگ شد
دست بدامان حیله و نیرنگ شد
غلامانش ناصر و گودرز شد
من و چند جوانی که حاضر بدیم
که از آن سبب بدنبال رغیب وی بدیم
به رسم مردی تو باور نکن
بخوردیم گولی که شیطان نخورد
بیامد ز پله بالا و هی
بگفتش که مالی به ایشان دهی
پدر را که بر خورد به استادیش
که گفتی به رسم مردی ،وی اش
که من را نان حرام از بدست
تو این بچه را که فعال تر است
به کاری درست و نانی حلال بهتر است
که فرق است میان حرام و حلال
ز قومی که استاد و بازیگر است
ریسی درست و کار بلد ،مهتر است
چه گویم سرت را درد اورم
از این رو که حقم از آن خواستن است
به دادگاه قضایی رفتن است
که باید به رسم جوانی و اهل
ستانم دادم را از دغل .
اجتماعی زیبا و بجاست