پنجشنبه ۱ آذر
|
آخرین اشعار ناب فرهاد احمدیان
|
در نسیم صبحگاهان به ره رفتم تا دشتی بجویم ** بوی خوش از درختان سبز جنگل می آمد بسویم ### دوش با خاطرات دوستان شب را رساندم تا سحر ** نقل ها از دشت و دمن سبزه زده کوهپایان تا کمر ### تجسم می کردم به ذهنم رخسار زیبای طبیعت ** آب روان می کند تازه جان را تا زنی آن را به صورت ### عزم خود پر توان کردم تا نمانم در راه سخت ** راه را کمی بیراهه کردم تا که دیدم انبوهی درخت ### هم دو دل گشته بودم هم ترسی به جانم از غریبی ** آهوی کوچکی دیدم که گویی نشانی داشت ز دوستی ### آمد کنارم سر تکان می داد دستانش را میزد زمین ** مخلوق خدا گفته چه دارد چه می گوید حال و بختم را ببین ### چندین قدم رفتم آمد به دنبالم تازه یار چشم مهربان ** شروع کردم به سخن شاید بداند آنچه میگویم بر زبان ### هی اشارت میکرد تا مرا کشاند به راهی دگر ** میگفت ای دوست می دانم جای خوبی اندر نظر ### رفتیم تا ره نزدیک شد بوی گلهای خوش مشام رسیدیم به گلزار ** دوست هر که باشد خوب بباید تا مهرش بشوید آیینه دل را از غبار /#/#/#/#
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیبا بود ولی ای کاش مصرع ها زیر هم نوشته می شد
بمانید به مهر و بسرایید از شادی ها و عشق