یارآمده..عارفانه. عاشقانه..570

یارآمده..عارفانه. عاشقانه..570
در دشت غم راندی مرا، گیسو کمندی کرده ای
صیدی نمودی این دلم، طوفان به صحرا آمده
آن یوسف کنعان ما ، آن جانِ جانِ جانِ ما
با عشوه و افسونگری ، شیرین و زیبا آمده
یوسف شدم در چاه تو، افکنده ام در دام تو
شاید عزیزمصر را، عشق زلیخا آمده
من در طلوع  آبیِ چشمان  او  مستم ولی
غارتگری ها میکند ، او بهر  یغما آمده
مهرت ز دل بیرون نشد ،آهی بود بر جان و تن
سوزاندی هر دم ای بتا، شوری هویدا آمده
ای یارجانان جان من، خوش میروی بر بام ما
خورشید هم  محو تو و  بهر  تماشا آمده
جانی دوباره عشق تو، داده مرا ای نازنین
بر جان رفته از بدن، یک دم مسیحا آمده
در حسرت یک جرعه از جام لبش افسون شدم
باقر نگاهش می کند ، وقتی که  شیدا آمده
#محمد_باقر_انصاری_دزفولی