سه شنبه ۹ ارديبهشت
|
آخرین اشعار ناب محتشم فتحی آذر
|
سنمان بیشتر شد، اما ما ذره ای هم بزرگتر نشدیم
شهرمان ماند زیر آوار و خواب ماندیم و با خبر نشدیم
بره بودیم و منت چوپان بر سر ما همیشه سنگین بود
در چراگاه سبز مان ماندیم ، راهی بیشه ی خطر نشدیم
قصه های هزار و یک شب را کلمه کلمه به گوشمان خواندند
در شب تیرگی گرفتاریم ، عاشق رویش سحر نشدیم
ما پذیرفته ایم که حتی در قفس نیز می شود خوش بود
آسمان را نظاره کردیم و پی پرواز در به در نشدیم
ما بهایی برای راستی و حس آزادگی ندادیم و
در پی کشف روشنایی ها در غم و غصّه غوطه ور نشدیم
مردمانی کرخت و بی روحیم، بی خیال غرور و آزادی
لایق این سیاهی و رنجیم ما که حاضر به درد سر نشدیم
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
آمدم
خواندم شعار
بره و در خواب و کرخت و بزدل و ساده لوح
شاعرم کرد مرا چه غم
جای غصه زمانی باشد
کسی ناخوانده خود را عالم دهر بشمارد و رستم دستان
اما ما تیک دل را برزدیم
آفرین بر شاعرش
منتظر اورا به پای دفترم
که بر خواند شعر من