مادر
مادر، چشمانم را ، به نورِخود شفا میداد
مادر به من آموزشِ یکعالمه وفا میداد
تا مادر بود ، شاد بود زندگی ام
مادر به این غمکده ی دنیا ،
چقدر صفا میداد
شما بگوئید !
چگونه خوش باشم ،
حالا که مادر نیست ؟
مادر به شجاعتش به من روحی بی پروا میداد
مادر به کامِ من شیرینی ای ،
همچو تن ترانی، حلوا میداد
مادر چقدر آرام بود ، یک روحِ سترگ
مادربه من گستردگیِ بیحدِ یک زندگیِ بی بلوا میداد
شما بگوئید !
چگونه خوش باشم ،
حالا که مادر نیست ؟
مادر پُر از امنیت بود
با حضورش ،
چرا باید ازسایه ها و ظلمت می هراسیدم ؟
مادرهرآنچه خوبی بود ،
ساده اش میکرد به سادگی اش، تا به سادگی بفهمم من
به من خیرات را ، انواع انواع میداد
مادر صلوات ها را کادوپیچ میکرد برای هدیه ای
آنها را به تمامیِ ارواح میداد
صلوات ها و فاتحه ها را ، میداد به پیکِ خدا
فاتحه ها را به تمامیِ ادوار میداد
منهم فاتحه ها ، میخوانم برای روحِ پاکش ولی ،
شما بگوئید !
چگونه خوش باشم ،
حالا که مادر نیست ؟
بهمن بیدقی 1400/10/19