صَحاریِ قلبها
چرا در دریای این شناور،
پر از بنگ است ؟
چرا در صَحاریِ این قلب ها
پُر از جنگ است ؟
انگار که یک مُشت بچه
بازهم هفت تیر بازیشان ، گُل کرده
آخر این حوالی ،
پُر از فریادِ بنگ بنگ است
زبانِ اینهمه همنوع
که باید در کنارهم خوش باشند ،
چرا پُر از اَنگ است ؟
دگر آرام ، روی خوش نمی بیند
چقدر سینه ها مثالِ سنگ ، سنگ است
حتی از سنگ ، سنگ تر
چون به قولِ خدا ،
از دلِ بعضی سنگها ، آبی میتراود زلال
اما پای دل ما ،
چقدر لَنگ است
ما چقدر دورشدیم از خانه مان
" خانه آنجاست که دل آنجا باشد "
دل ما ویلانِ سرگشته گی هاست
چقدر این دل ، دل اش ،
برای خودش تنگ است
چرا روی سر و صورتش
اینهمه جای چنگ است ؟
میگویی ازچه ماتم زده است ؟
ازاینکه همچون آهن ،
که آب را بر بدنش حس کرده باشد
پُر از زنگ است
چرا این دل که روزی می گفتیم :
شاد و شوخ و شنگ است ،
اینگونه پریشان حال و ،
مجنون و ، هم اینک ،
همچون یک ، خُل مشنگ است ؟
آیا این وضع ،
برای " شاه دل "
قشنگ است ؟
این دریای دلی که من می بینم ،
پُر از نهنگ است
ما هم همچون بیلی باد
باد در سرست و،
ویلان درمیانه ی صد طوفان
چرا مجموعه ی ،
این کشتی و ملوان هایش ،
تا به این حد
شاهدِ تکرارِ صدها ننگ است ؟
مطمئن ام که ننگ ،
باعث است بر اینهمه خرابی
مغز من که حسابی ،
از اینهمه خرابی
مدتهاست که منگ است
بهمن بیدقی 1400/5/29