شعرِ صامت
بعد از شبِ شعری ، دختری ناگویا ،
اشتیاق ام را که دید
مشتاق شد شعری را بخوانَد برای من
من زبانِ اشاره نمی دانستم
ولی چه ساده فهمانْد ،
آنهمه منظورش را برای من
حرکتِ موج سینوسیِ کفِ دستانش ،
معنی اش دریا بود
کفِ دستانش بحالِ آب خوردن از شیرِ آب ،
معنی اش قایق
نوکِ انگشتانِ اشاره اش ،
چسبید به سینه اش و سینه ی من
یعنی تو و من
شعر داشت جالب میشد
شعری درموردِ قایق سواریِ ما بود
فکرش را بکن ! یعنی دوتایی ، او بهمراهِ من
باورم نمیشد ، با من ( یعنی بهمن )
کفِ دستش که مسیرِ بزرگِ دایره ای را می پیمود ،
یعنی همه جا دریا بود ، بدونِ هیچ خشکی
به یکباره حالتِ کات کشیدن لبه ی دست ،
به گونه ی علامتِ زُورو
فهمانْد به من ،
که آسمان ، رعد و برق شد
انگشتانش که به حالِ تمنا ، درونِ هم فرو رفتند ،
یعنی درآغوشِ هم فرو رفتیم ، او و من
علامتِ تبری که راست راست می آمد بسوی من ،
یعنی : کوسه ای آمد
با افتادنِ علامتِ قایق به هرطرف ، بحالِ قنوت ،
واضح شد نصف شدنِ طولیِ قایق ، برای من
کفِ دستش به حالتِ وارونه ،
یعنی تنها ارتباط مان گرفتنِ پارو بود بینِ او و من
کفِ دستانش چسبیدند بهم به حالِ خوابیده
و صورتِ زیبایش ،
کج شد و قرارگرفت به روی آن
که علامتِ انتظار بود
یعنی ساعتها گذشت ،
از اضطرابِ او و من
کف دستانِ ظریف و سکون زده اش ،
که زمین را نگاه میکرد ،
نشانِ رسیدن به جزیره و خشکی بود
لبخند ، نشانِ امنیت
محوِ رفتارِ ظریف و ،
پُر از احساس اش شده بودم
مات ام برده بود که او چگونه ،
به این آسانی ،
شعرِصامتِ عاشقانه ای را خوانْد برای من
بهمن بیدقی 1400/10/17
بسیار زیبا و متفاوت بود
شعر صامت محشر است