سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 22 فروردين 1404
    13 شوال 1446
      Friday 11 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

        جمعه ۲۲ فروردين

        سفید قسمت دوم

        شعری از

        مجیدنیکی سبکبار

        از دفتر برای او نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۰ ۲۰:۲۳ شماره ثبت ۱۰۵۷۹۹
          بازدید : ۹۹۵۵۷   |    نظرات : ۹

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        صدای ارسالی شاعر:
        ***با عرض پوزش بدلیل محدودیت حجم فایل،   جهت پذیرش از طرف مدیران محترم ناچار هستم این شعرگونه را در دو قسمت تقدیم کنم. این برش هم در متن و هم در صوت صورت گرفته است. اما در صوت مقداری هم پوشانی خواهند داشت که خالی از فایده نیست.***
        سفید قسمت دوم
        وین هنر باشد هرچه کوبی چکشت
        نازک تر شود کار و کوچکتر شود چکش
        مردم از دیدن زکف بازند عقل و هوش خود
        اما اخم تو برجا
        دائم بدنبال چکش های ریز
        آن زمان خوابی و درخوابت ببینی
        که سلطان های شعرند
        اخم بر پیشانی و
        چکش بدست در کارگاه خویش
        پر زنی آنگه
         که آنهارا بگیری در بغل
        کو ز استادا  ن و کار و کارگه آثار
        خواب و رویا بود آنها
        از تاثر بر سرت کوبی زنی فریاد
        زلف هایت برکنی  ریزی چو باران اشک خود
        در غم چکش و استادان او
        این غریبانی که تا هست  زنده این جهان
        زنده و جاوید باشند اما غریب
        ما که هستیم زنده حالا چند صباحی
        به اسم و نام هم نشناسیمشان
        تا رسد بر چکش  و کار و هنر
        آری عزیزم شعر تو بی گمان زیباست
        از صدای چکشش و زان اخمی که بر پیشانی است
        من که باشم مرتبت سازم برای کارتو
        شعر من یا شعرتو یا کارگاه و حوض او
        چکش و سندان  و سنگ و چهره بت هایمان
        اینقدر دانم به زانو
         هم به صورت بر کفش
        گشته ام از حال و بی هش از توان افتاده ام
        قصد تو این بوده گر بر مقصدت نائل شدی
        کس مرا از خاک ذلت نا رهاند جز صدای چکشت
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        سید مرتضی سیدی

        معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین به چین زلف تو آید به بتگری آموخت هزار بلبلِ دستانسرای عاشق را بباید از تو سخن گفتنِ دری آموخت برفت رونق بازار آفتاب و قمر از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت همه قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
        شاهزاده خانوم

        دل های ما به صحن حرم خوش نمی شود ااا ما هم چنان کبوتر بی آشیانه ایم
        محمد حسنی

        م گفته ها را شنیدیم ناگفته ها را در بغضی فرو بردیم دیدیم رسیدن ز گفته ها نمی آید
        شاهزاده خانوم

        درویش ها به فقر خیانت نمی کنند ااا ما دست های پوچ به یک هیچ قانعیم ااا بیت دوست داشتنی بود بازم نوشتم
        طاهره حسین زاده (کوهواره)

        قلبم چنانش می تپد کز پیرهن بیرون جهد ااا آیَد کنار قلب تو عشق و سلام ات بر دهد ااا بخشی از یک غزلم ااا سپاس بدروددد

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1