# به رنگ خزان #
یک دل پر از بهانه و یک عصر دلفریب
یک پنجره رو به درختان نیمه جان
جنبیدن سرشاخهٔ لرزان به زور باد
یک کوچه باغ نمزده محصور در خزان
در ناودان خانه ها باران طرب کنان
تصنیف دلنوازی از پائیز می زند
رقصیدن فسونگر ،خشکیده برگها
بر زندگی اشارتی یک ریز می زند
بادی خنک ،که با سرانگشتان مهر خویش
مستانه مینوازد این شهر خسته را
پیچیدن عطر خوش باران به روی خاک
سرمست میکند سر هر دل شکسته را
یک آسمان تیره و ابری که در دلش
آشوب و غرش و شررهای آتش است
گویند فصل عشق و جنون است و آرزو
حقا که دفتر خزان مفتون و دلکش است
از پولک باران گریزان و با شتاب
رد میشود هر رهگذر بی لطف و التفات
از یاد رفته شور و صفای بهار عشق
حتی شبیه مردن است اینگونه از حیات
در زیر طاق خانه ها مأمن گزیده اند
گنجشگکان و عابران و مسافران
گویی در این وادی کسی عاشق نمیشود
خالیست کوچه از هیاهوی عابران
در کوچه های شب دگر چشمی به راه نیست
با ماه خود نظر به مه آسمان کند
دختی سرک نمیکشد از پشت در به ناز
تا دلبری از عاشق زار و جوان کند
شهزاده با اسب سپید آرزو دگر
پا در خیال دختر رویا نمینهد
از نامه های عاشقانه نیست یک نشان
پیکی خبر ز رؤیت فردا نمیدهد
آن نیمکت که روزگاری ز عاشقان
شرحی ز سوز عاشقیها شنیده بود
اینک انیس خاطر محزون مردمیست
کز خاطراتشان به جز نقشی نمانده بود
دیریست در سکوت گرانبار بی کسی
این شهر خفته، با تب رخوت عجین شده
در نیمه راه ، دیگرش میل حیات نیست
آزرده جان و بی رمق عزلت نشین شده
هان ،ای همای نیکبختی بال و پر بزن
بر این سرای مرده دل،جانی دگر بده
بشکن سکوت تلخ این محنت سرای را
بر خفتگان ،بشارت شور سحر بده
بربند کوله بار دلتنگی از این دیار
رنگی فشان به تیرگیهای شهر خواب
شاید تلألو درخشان امید و عشق
بار دگر عیان شود از شهر آفتاب
سلام نازنین بانو
زیباست و هنرپرور
اما قالب شعر غزل نیست
واینکه کم و زیادی هجاها و واژه گزینی ها در برخی ابیات به بازبینی تان منتظر است.
به اطلاع می رساند که شما و جمیع اعضای ارجمند سایت می توانید هر شعر را قبل از ارسالِ نهایی به سایت ؛ به بخش مدیریت محترم ویراستاری بفرستید تا با بازنگریِ ساختاری و بهترین کیفیت برروی صفحه سایت باشد