خستهایم از هر دروغى در قلمرو شعار
خستهایم از نقشهای كه نقشِ روى آب شد
خستهایم از رد جاماندهی هر خطایمان
ما خطا کرده ولی وجدانمان عذاب شد
داده بودم آزمونها... در هجوم دردها
داده بودم آبرو را به گناه و طردها
قلب دخترها فنا شد در نگاه مردها
زندگی تعبیری از کابوسهای خواب شد
گفتهایم از بغضهایی که دگر نمیشکست
گفتهایم از درد زن که در دلش ذخیره است
گفتهایم از گفتنى، ناگفتنى به گِل نشست
ما كه گفتههايمان هر لحظه بىجواب شد
ماندهام در راهِ بیبرگشت و سختِ روزها
ماندهام در انتظارِ پاسخِ هنوزها
ماندهام ماندهتر از داغِ درونِ سوزها
نوبت من که رسید این زندگی سراب شد
مردهام در زیر آوار پس از خیانتی
مردهام با دشمنی و ضربهی حسادتی
مردهام مردهتر از مکث درون ساعتی
روزهای عمرمان با مرگمان حساب شد
مردهام با وعدهی کذب و دروغ ظالمان
مردگی کردم به جای زندگی در این جهان
مردهام وَ بیخبر از رازهای بیکران
انقراض آدمی چه وحشیانه باب شد
خوبيَم را خواستم اما قرینهی بَدَم
خواهشم که بد نبوده... بد ميانبرى زدم
خواستم پیروزیَم را و مقابلش سَدَم
خواستیم... اما پل اهدافمان خراب شد
رفتهام از خود_به آنچه صحنهسازیِ من است
رفتهام تا آدمی که در مجازیِ من است
رفتهام راهی که شاید توی بازیِ من است
من که رفتم به ثواب و خوبیَم كباب شد
ورژنم را ارتقا دادم به حجم عادتم
پیر و پژمرده دلم و ظاهرا سلامتم
من غزل میخواستم از جوهر جسارتم
دردِدل سرریز کرد و عاقبت کتاب شد
شعر بصورت شِکوائیه است شاید مثنوی بتوان گفت اما در قالب غزل نیست .
و اینکه هجاها در برخی ابیات کم و زیادند.
در کل حالت رواییِ دلسروده تان خوب و جامع بیان است .
سلامت باشید و به توکل یگانه خدا شاد