باز هم در روز روشن، نور را دزدیدهاند
باز هم از روی عادت، شاخهای را چیدهاند
باز هم با آبروی یک نفر، بازی شده
عدهای در این میان، به فاجعه خندیدهاند
روزهای دختری قربانیِ نامش شده
حرف این ملت، دلیلِ سستیِ گامش شده
واژههای پوچ را بهنامِ دختر میزنند
عاقبت، این وصلهها منجر به اتمامش شده
ابتذالی دیدهام با نامِ «کودک همسری»
یعنی از مرگش بسازد زندگی را دختری
هم بمیرد آرزوها، هم عروسکهای او
هم تلف شد کودکیهایش درونِ محوری
دختری را میشناسم درد، میبارد از او
حرفِ این نامردمان، میگیرد از او آرزو
آبرو را میخرد به قیمتِ تنهاییاش
او ولی از دیدِ مردم، هست یک بیآبرو
دختری در زندگی از فرطِ رنجش مرده است
هرچه باران را ببیند باز هم پژمرده است
جملهی انگیزشی در مغز او بیفایدهست
چون درون زندگی، هی غصه و غم خورده است
دختری هی میخورَد سرکوبِ حرفِ این و آن
قدرتش میشد فدای ظلم و زورِ دیگران
میبرند از قلب او، عشق و امید و آرزو
عاقبت او هم خودش را میبرد از این جهان
دختری رنج و صدایش، داخل یک دفتر است
دختری که خاطراتش واقعا درداور است
فرصتِ تحصیل را از او گرفته علتی
علتی که منشأش این بوده او یک دختر است
دختری بعد از شکستنهای قلبش توبه کرد
توبه کرد از اشتباهش، تا نگیرد پشتِ مرد
زندگیمیکرد با مجموعهای از هیچها
با پشیمانی درونِ عشقهای پر ز درد
دختری رویای خود را داده در دستان باد
چون به دنیای خودش دیگر ندارد اعتماد
خسته از تکرار پوچی، خسته از سرخوردگی
خسته از اثباتِ خود به مردمان بیسواد
دختری امروزِ خود را دست فردا داده است
قول فردای جدیدش را به دنیا داده است
دلهره یا دلخوشی فرقی ندارد پیش او
چون تمام درد خود را در دلش جا داده است
آرزوی دختری زیر قضاوتها خم است
شدت بغضش زیاد و سرعت صبرش کم است
داخل دنیای بد، غم میشود مهمانِ او
با وجود حملهها دستِ دفاعش محکم است
بیوه نامیدند یک زن را که برگشت از خطا
مردهاند اهداف او در خلوت و در انزوا
شد فدا آیندهاش در راه هر محدودیت
اسم و عنوان ضعیفه، کشت او را بیصدا
مادری در اوج بدبختی کجا برگشته بود؟
داخل دنیای بیرحمی چرا برگشته بود
بیصدا برگشته بود از راه بیبرگشتِ خود
باوجودی غمزده به غمسرا برگشته بود
در زنی سرریز شد تصمیمهای اشتباه
اشتباهاتی که میکردند عمرش را تباه
پر ز حسرت میشود در اوجِ کم آوردنش
جز قدمهای خودش دیگر ندارد تکیهگاه
میگذشت اینجا زنی از حق خود در این وطن
میگذشت اینجا زنی از هر کبودی در بدن
آنقَدَر در جنسیت، تبعیض قائل میشدند
تا گذشتند از تمام دلخوشی وَ حقِ زن
دختران زاییدهی دردند و از جنسِ غماند
دختران سرشارِ احساساند و بر غم مرهماند
ظلم را در حقِ دختر، کم کنید ای مردمان
بس کنید این دختران، دل داشتند و آدماند
دختران آیینهی کابوس یک بیداریاند
دختران درگیر یک مجموعهی اجباریاند
دردشان تکرار مرگ و مرگشان تدریجیاست
این جماعت، عامل ترویج این بیماریاند
دختران الماسهای روشن آیندهاند
داخل ویرانهی افکارها، سازندهاند
دختران در اوج استعداد و خلق ایدهها
همچو ماه آسمان، نورانی و تابندهاند
بانوان زایندهی فرهنگهای ممتدند
باعث رشد و رسیدن به مسیر مقصدند
هی نوشتند و نوشتند و نوشتند این زنان
حرفهایی که نباید... با زبانِ خود زدند
به شعر ناب خوش آمدید