بهار آرام خیابان را زَنَد سبزه،
چه خوب آواز سبزی بر لبش دارد!
لبانِ سبز او خواند،
سرود درد یاران را.
دلش سبز وُ لبش سبز وُ تن اش
رنگِ تَبِ سبزِ تو بر تن کرده می آید
نه می گرید،
نه می خندد
چنان بر پا و محکم،
با تو می آید.
بپاشید آب،
زنید سبزه
بدورِ کوزه ی اندامِ سوگ وران.
بچینید سفره ی هفت سین
به گورستان بی نام و نشانی در دل صحرا
بخوانید آدرس گنگی
به روی پشته های پشت هم بسته
بیندازید بدور گردن یاری
گل لاله، شقایق، برگ ریحان
به هنگام خروج از خانه ی تاریک.
به پاشید آب ،
زنید جاروب
کنید دل را مزین با گُلِ زیتون.
خیابان را سراسر گل بیفشانید،
گل لبخند.
گل سرخ محبت،
بر سر و سینه بیاویزید.
گشائید در،
پرستوی مهاجر آمده از ره.
گلاب آرید،
بپاشید آب هستی بر زمان اینک.
به یاد دوری یاران،
سبک بالان،
بی بالان
سرود سبز بر هر لاله ای خوانید.....
کنید اسفند را دودی
که چشم دشمنت سوزد
دو باره آسمان خَندَد :
" بهار از راه می آید " سربندر 18ـ آبان 1390