هزار دل به یکی عشوه گر به دست آری
چه سود ! چون نتوانی یکی نگه داری
جفای اهل جهان آشنا تر از عدل است
وفا بورز که رسمی غریب بگذاری
به دشمنی چو گشادند دست یغمارا
به دوستی نگذارم دلی بیازاری
مرا به خون جگر مام غم پرورد
چه شادمانی دنیا که غم نینگاری ؟
به جام باده اگر دلخوشی دریغی نیست
به دست عشق مده صبر و طاقتت باری
به روزگار منه دل که این بت غافل
به زلف حادثه بسته ست عمر بسیاری
به گوش تو که رساند حدیث رنجوری ؟
به کوی تو چه کس آرد غم گرفتاری ؟
به پای جان بنویسند جور جانان را
دل صبور نداری ، مجوی دلداری
به اختیار ، من از گریه رو نمی گیرم
نه اختیار دلی با من و نه هشیاری
هوای میکده یارب عنان دل بگرفت
نمی رود ز سرم این خیال بیماری
به سوز دل چو نسازم ، چه اختیارم هست ؟
به سوز عشق بسازم به روز بیماری
مرا قیامت عظمی دل از تو بر کندن
چرا شفاعت عاشق به وعده بسپاری ؟
خیال روی حریفان کجا و این دل تنگ
که جز خیال تو در سر نداشت پنداری
به نام عشق و وفا ، سفله سر کُند امروز
روا نداشت به فردا دل سزاواری
حریف داغ شهیدان نه ائی مکن شیون
که در فراق بمویند ، مردمان باری
وصال دوست ، سزاوار عارفان افتد
وگرنه کشته هجرند عاشقان آری
درود بر جناب آزادبخت گرامی
بسیار زیبا و شیوا بود 🌺🌺