کما
چله نشین خود در خلوت گشتم
بی خبر به مهمانی عرش دعوت گشتم
لب تشنه تر از دریا من درپی ابر بودم
از خوابی که می دیدم بی خبر بودم
دیدم در آنجا هر چه زیبایی بود
تونل نورش به چشم تماشایی بود
طیف رنگهایش چشمانم را خیره کرد
نمی شد آنها را در ذهن ذخیره کرد
سرزمینش در خیالم رویایی بود
عطر گل هایش عطر خدایی بود
سبزه وآبشار و پروانه های رنگا رنگ
لباس مردمش بود حریرهای قشنگ
از می شرابش به خود مست شدم
دو بال زیبا گرفتم ولی بی دست شدم
تا که انس گرفتم با هوای بهشت
بر سر راهم نهادند دیواری زخشت
که ای روح پر نور ز ذات ایزد
وقت آمدن تو نیست برگرد
چه باید این هم حکمت تقدیر بود
هر چند که روحم از برگشت سیر بود
بهرامی
دوستان عزیز این شعر بر گرفته از سخنان افرادی که در برنامه زندگی پس از زندگی در شبکه چهار ماه رمضان شرکت کردند واز تجربه های مرگ موقت خود در کما صحبت می کردند
از رنگها ،زیباییها ،لباسهای حریر ،تونل نور ،داشتن بال بجای دست ،از اینکه زمانی که می خواستند وارد سرزمین اصلی شوند جلو آنها گرفته می شد وبرگشت داده می شدند ....خودشان این بازگشت را دوست نداشتند .......
سروده ای زیبا و شیوا قلم زده اید
روزگارتان قرین آرامش
در پناه دادار پاک