دُورِ کرسی
دانه دانه های زیبای پنبه ایِ برف ، درآن شام
هنوز به خاطرم هست
سوزِ دلچسبی که مرا ، هُل میداد سوی کرسی
هنوز به خاطرم هست
واژه واژه های زیبای حرف درآن شام
هنوز به خاطرم هست
دلسوزِی های دلچسب، که آرام، دعوت میکردند مرا
تا نچائیده ام، بروم به زیرِآن لحافِ گسترده ی کرسی
هنوز به خاطرم هست
چگونه میتواند ، ز خاطر محو گردد ،
میوه های زیبای درونِ ظرف ، در زیباییِ آن شام ؟
بهمراهِ ظروفِ پُر از آجیل
پدربزرگِ خوبی که به اضطرابها هیچ طَرْفی نمی بست
خدا رحمتش کند ، پابرجا و محکم ، فقط امید میداد
عجب مَردِ استوار و قُرصی
رؤیای روحِ پاکش هنوز، به خاطرم هست
آنهمه پندارِ ژرف درآن شام
یادمست
دُورِکرسی همه بودند ، برای صرفِ شام
حالِ همه خوب بود
همه اینها و اضافه بر این ،
هنوزهم ، درخاطرم هست
آآآه ه ه ، اما اکنون
دگرحتی برف هم ، با ما قهر کرده
دگرحتی حسِ آن محبتهای ژرف هم ، با ما قهر کرده
دیگر این خانه های بی کرسی ، سرد است
حتی این مغزِ بشر،
ناتوان بود که جایگزین کند ،
اختراعی را ، بهرِ یک دورِهمیِ بی مانند ،
به جای کرسی
عقده اش هنوز، در قلبم هست
جمعه ها در زیرِ کرسی
دیدنِ برف و هجومِ تنبلی و باز خوابیدن
چه زیبا بود ، بسی یادش بخیر
آنهمه نزدیکیِ دلها ،
که تپش هاشان
انگار جوابِ هم را میدادند
چه زیبا بود ،
بسامدش ، دنیا را تغییر میداد
بسی یادش بخیر
هیچگاه ، همانندی نیامد جای کرسی
سنت های ایرانی چه زیباست
مثلِ کرسی ، بسی یادش بخیر
حالِ خوبش، هنوز در یادم هست
مادر با دستِ مقدس اش ،
غذا را می کشید ، بطورِ پُرسی
اینکه دیگر انگار همه از یادت رفته ،
دگر از آنها نمی پُرسی ،
عُقده ای ست که ، هنوز در کارم هست
دگر درخانه انگار، خمپاره ترکیده
حتی هرکس تنها ، غذایش را میخورَد
طوریست که انگار که قضاست ،
آدم را میخورَد
هرکس ، به گوشه ای فتاده همچون تَرکِش
اطلاعاتِ موبایلش را، می بلعد و با مِیل میخورَد
اینهمه چندِش !
حالِ غریبی ست
حاضرم نیمی ز عمرم را دهم برگردم ماقبل
افسوس که نمیشه
تا دستِ تک تکِ آن سرورانِ رفته ازدست را ببوسم
افسوس که نمیشه
همان یارانِ گرداگردِ کرسی
همه این دِین ها ،
چون باری عظیم ، تا ابد میمانَد برمن
آنهمه عشق برای منِ مَدیون ،
همه دِین اش یقیناً تا ابد ، بر دوش ام هست
بهمن بیدقی 1400/7/20
بسیار زیبا و خاطره انگیز بود
موفق باشید