خوب من: کهنه قلم: حرف بزن: کهنه رفیق
بنویس: عشـق! بخوان: درد گران؛ زخم عمیق
بنویس: عشـق! بخوان: خانه خرابی و جنون
بنویس: عشـق! بخوان: دامن آلوده به خون
سر به دیوار زدن! جمعه بی حوصلگی
واژه های عوضی ! شعر سراسر گلگی
قصّه کهنه تکرار پس از تکرار است
فلسفیدن : عدد صفر پس از اعشارست
و دروغی به کهنسالی تاریخ زمین
قصه مسخره عشق پر از شک به یقین
شک به تو،شک به خودم
شک به خود شک به خدا
شک به این قطره اشکی که چکیده ست اینجا
گم شدن در شب آغشته به تزویر و گناه
بنویس: عشق بخوان: لذت تکرار نگاه
حیرت از خوردن ناغافل ساطور از پشت
خشم همواره به خود، دلخوری از ریز و درشت
دست ما بر سر و دست تو به دست دگری
بنویس: عشـق! بخوان: بی پدری ، پرده دری
جرم من سادگی ام بود مرا رنگ زدند
به زبان زخم و به تلخند”مرا سنگ زدند
آنقدر بر تن از این عشق جراحت دارم
که به مرگیدن بی واهمـه عادت دارم
بخت و اقبال بلند از شب من دور نبود
چشم نمناک سیاهم به خدا شـور نبود
در عبور از گسل حادثه ها پیر شدم
چشم وا کردم و دیدم که زمینگیر شدم
همه کس قافیه شعر مرا می دانند
اشک مهتاب و شب و کوچه مرا می خوانند
کوچه خاطره را شاعر مهتاب منم
وارث سوگ غزل، مرثیه ناب منم
شهر طاعونی آفت زده بلعید مرا
سوختم ضجه زدم حادثه خندید مرا
بنویس: از همه ی عالم و آدم سیرم
بنویس: از همه ی پنجره ها دلگیرم
✍️محمد_نیکروش
دستمریزاد دارد شعرتان👏🌺
واقف هستم که اجازه نقد نداده اید بزرگوار.ولی اثرتان به واقع زیباست و بنده جسارت میکنم و عرض میکنم خدمتتان که مصرع ۴ از نظر مفهوم ایراد دارد بدلیل ( دیدن که زمینگیر شدن) . بنظرم اگر این تک مصرع از نظر معنایی ویرایش شود اثر از این هم زیبا تر خواهد شد🌺🙏🌺