ارکانِ زندگی ام
وقتی می آیی همه ،
ارکانِ زندگی ام ،
تک تک به یغما میرود
دل که رفت
سر هم به دنبالش
روح هم ، مست و پاتیل شد ، رفت
دیدگان مانده ست هنوز
آنهم به یغما میرود
این چه زیباست ،
دراین سرمای ممتدی که داشتم ازهوس
کنون، آن بانیانِ عشق، سوی گرما میروند
میروند سوی یه دریایی ز رؤیا
سوی عنقا میروند
میروند به دُورِ نورِ خورِ خوبِ او ،
یکریز بچرخد به سماعی
سوی آن چرخش و رقصِ بی نظیرِهمه اقمار میروند
میروند جِرمی بگیرند ، کمی سنگین بشوند ،
ز شدتِ متانت اش
سوی آسمانهایش و،
سمتِ اَجرام میروند
میروند حساب کتاب پس بدهند به چرتکه ای
سوی ارقام میروند
میروند آنهمه زندگان را ، بینند با دیدگانِ خود
همانهایی که دیگر، اسکلت شده ست ، کُلِ تنِ شان
همراه با ، سیلی ز پیغام ،
زسوی مردگانی که هنوزهم ،
نفَس می کِشند اینجا
سوی اقوام میروند
اینهمه بی رنگی و،
تابلویی بیجان ؟
آخر این محو، دگرچه تابلویی ست ؟
سوی دنیایی ز الوان میروند
آخر دراینهمه تاریکی ،
هیچ چیز پیدا نیست
بهرِ اینست، ناشکیب ،
سوی انوار میروند
این چه خوب است که با آمدنت ،
تُوی لایزال می مانی ، تا ابدالدهر
ولی
" مَن مَن کردن های مَن "
واژه ی موهوم و خامی همچو " مَن "
کامل به یغما میرود
بهمن بیدقی 1400/7/11
بسیار زیبا و پر معنی است
آموزنده
موفق باشید