با عشق اگر قلم بتواند قرین شود
بر جانِ اهرمن شرری آتشین شود
گوش فلک ز نالِ ستمدیده کر کند
بر جور و کین بتازد و نقش نگین شود
همچون صدای مردِ مؤذن به مأذنه
در کوچه ها بپیچد و با دل عجین شود
اما قلم اگر نکند ذره ای وفا
یا آنکه حس کنم که خطرآفرین شود
پای قلم به حرمتِ مردم قلم کنم
بگذارمش بماند و غربت نشین شود
باید قلم حریم خدا را رصد کند
کابوس قاسطین و غمِ مارقین شود
اما چنان که شاید و باید نبوده است
در قید آنچه باید و شاید نبوده است
می خواهد از غزل بنویسد دوباره او
از بوسه و بغل بنویسد دوباره او
می خواهد اعتبار مرا زیر و رو کند
یا بشکند به کینه و بی آبرو کند
چشمش به روی مردمِ قدیس بسته است
گویا کمر به خدمت ابلیس بسته است
گفتم به خود که بشکنم این نانجیب را
مزدورِ بی مواجب مردم فریب را
وقتی هراتم از ته دل مویه می کند
از درد خود به گوش تو واگویه می کند
همسایه ام به دار جنون رقص می کند
کابل میان وحشت و خون رقص می کند
شلاق توبه بر تنِ هر شیر می زنند
دست ریا به دامن تزویر می زنند
غارت نموده اهرمنانِ درنده خو
ناموسِ خلقِ خالقِ هستی به نام او
با این همه جنایت و ظلم و عدم چرا
از بوسه و بغل بنویسد قلم ؟ چرا...؟
8 مهر1400 - البرز - فردیس
بسیار زیبا و هنرمندانه
به تبیین مشکلات جامعه پرداخته است
دستمریزاد
جسارتا اشتباه تایپی نداشت؟