خدایا رهگذاری مست و بی جام
گذشت از کوی قلبم تند و آرام
ز نورش روشنی بخشید دل را
برون بردرو سیه رنگ سیه فام
ولی افسوس این ماه شب افروز
نماند، بیش از کمی در کوی بی نام
و شاید نه،که خورشید است و هرگز
نشاید تابشش هنگامه شام
دل من هم زمانی بس عظیم است
شب یلداییش ماندست بر بام
دلم سردو دلم تنگ وغمین است
چو صیادی اسیر صید در دام
دگرمن را نمی خواهد خدایا
مرا برهان ز دست دام اوهام
نمی آید دگر این دلخوشی چیست
که طوفانی شود این موج آرام
ولی جانان من انصاف اینست
که از دست تو گیرم مرگ را جام
بده شاید که اینسان با شرابت
کنی یک لحظه ام از غصه آرام
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.