پنجشنبه ۱ آذر
ایستگاه زمین شعری از مهدي حسنلو
از دفتر زیباتر از لب شعر نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۰ ۰۴:۴۷ شماره ثبت ۱۰۳۴۶۹
بازدید : ۱۸۰ | نظرات : ۳
|
آخرین اشعار ناب مهدي حسنلو
|
ایستگاه زمین
وژاه ها را می چیند....
چون ریل,
خدای تو
در قطاری که میرود
و از پشت پنجره کوپه
کسی را نمی بینم!
اما دستی آشنا تکان می خورد !
و مسافر دوباره و هزار باره
شروع میکند به دویدن
برهنه پا سمتش
وگلوله زندگی -کندتر از زمان-
عبور نمی کند...
ایستگاه وقطاری که... !
جمع میشوند گله سیاه کلاغان
و پراکنده ,قار قارشان در جنگل
آواز ناله و شیونِ شاخ و برگ
وصوت قطار که سمفونی پایان را می نوازد!؟
تنها اندازه پالتوی تو
غمگین وسرد میشود زمین
روی سبزه هایی
که نعش تو را
به دوش می برند!
.....
تابستان می گوید :
بعد او ... دیگر دلیلی نمی بینم
آویزان این جنگل باشم.
رها در کف پیاده روها...
درون پالتوی تو
پاییز می روم
کلافه ام از صدای نارنجی ام,
که دنبالم نمی آید!
و نا امیدم ازقطار کهِ دور از ریل
نمی تواند حتی کلاغی را دور کند
از موسیقی نحسش !
....
پرم از صدای برف
که نمی بارد.
قطار ایستاده کنار مرد
که در آغوش چمدان خوابیده ایستاده!
و دست تکان میدهند
برای ریلی که می گذرد
از روی رنگین کمان
که با باران دستهایت پدیدار گشته
از دشتهای تشنه و سپید تو
تا دفترهای سیاه من!
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و جالب بود