نقاشِ چشمها
نقاش دربلندی بود و میدید ، لولیدنِ مردم را ،
با انواعی از، اعمال و، رخ
زوم کرد روی یک خشن
پیشِ خود گفت : آنهمه خشونت ، آنهم تمام رخ ؟
نه، اصلاً، بهرِ این تابلوی حساس ،
خشونت اش دگر خیلی زیادست !
پس کشید او را ، نیم رخ
آن خشن انگار،
پیشِ چشمانش را خون گرفته بود ،
پس چشمِ او را کشید ، با رنگِ سرخ
چرخید نگاهش سوی دیگر
زوم کرد روی یک دخترِ زیبا
پیشِ خود گفت : آنهمه زیبایی ونیم رخ
بهرِ تابلوی حساسم ، حیف است ، کم است !
پس کشید او را تمام رخ
بهر آن چشمانِ خمار و،
پُر از، راز و رمز
بهترین رنگ ، بی شک بود سبز
زوم کرد روی یک ، صورتِ نابی
پوشیده بود ، یک لباسِ بِژِ مخلوط با ، عنّابی
مهربانی اش مشخص بود از دور
نقاش رنگِ چشمها را حدس میزد
پس کشید رنگ چشمانِ قشنگش را ، آبی
زوم کرد روی یک شخصی که، دائم درخودش بود
حدس زد ، او دارد یک قلبِ ریشی
پس کشید چشمانش را ، به رنگِ میشی
دختری دید با کفش های کتونی
با بندهایی خیلی خوشرنگ ، بی شباهت نبود با قیطونی
تُخس و فرز بود
همه ش درحالِ بازی بود ، شیطونی پشتِ شیطونی
کشید ، رنگ چشمانش را زیتونی
زوم کرد روی شخصی
که گُل مینامیدندش بهتر بود ، ز آدم
لطافتش شبیه بود ،
به گُل و سنبل و گیاه
چشمانش را
با تأسی از چشمانِ حوری ،
نقش کرد ، سیاه
رنگ چشمان را ،
با کارها و رفتارهای آنان ، سِت میکرد
شخصیت شان را
به استعدادِ شاعرانه گی و،
نبوغِ نقاشی و،
قریحه ها و ذوقِ خویشتن ، متر میکرد
پُر از ایده شده بود ، نقاشیِ او
وقتی آمد بینشان
یادش آمد ،
نقاشی اش خالی ست ، ازعِطر
خوشش آمد از عطری زنانه
به او نزدیک که بود ، نزدیکترشد ،
نشاندادنِ تابلو،
بهانه ای شد ، برای دوستی
خودش و دختر که غرق شدند به دوستی
در آن پارکِ طبیعی ، جوی حس شد ،
شاید حسی زیرپوستی
شاید یک فضایی از عشق
با چشمانی زیبا ، با رنگِ عشق
آندو هم باهم نفوذ کردند به تابلو
طراوتهایی بیشتر داد دختر،
به آن حال و هوای خوبِ تابلو
وجودِ دختر آن تابلو را بیشتر بکر میکرد
وجودش بانیِ این شد که نقاش
به آینده و امید ، به یقین ، بیشتر فکر میکرد
پرسه های عِطر دختر،
آن تابلوی زیبا را ،
عجب خوش عِطر میکرد
بهمن بیدقی 1400/7/3
بسیار زیبا و امید بخش بود
موفق باشید