قمر بنی هاشم
غم مخور، تو ای علمدار!
که چرا آب به خیمه نرسید
روح وجسم ات ، به نیّت وعمل
چقدر، پیروز شده است
دراین بازارِ مکاره
بینِ بازیهای دنیا
آن پرچمِ ایستاده به نیزه
فرورفته به خاک
برافراشته رایت شده است
این چشمی که بینش اش خدا بود
هیچ وقت نابینا ، نبوده و دگرنیست
بهتر ازقبل ، خدا را بیند
که همه دنیا را از زاویه ی ، دیدِ خدا می بیند
این دستِ به زیرِ سُمِ اسبانِ عدو
دیگر، دربِ باغِ حاجت ، دست گیرِ جهانی شده است
همه اینها درمسیری ، بسوی ملکوت
نشانی ست ز ایثارِ وجودت، نشان ز راهت شده است
دیگر یکعالمه دشمن همه پودر،
ز آه ات شده است
دیگر عالمی ، خیره ،
به جاه ات شده است
دیگر با دیدنِ دنیایی مصاف با دشمن
زجرِ تو !
با دیدنِ عشقِ نمکینِ خدایی ،
از حسِ قشنگِ بی سری
تن چه راحت شده است
دیگر این گُلّه ی خاک که روزی ،
به پشیزی هم ، ارزشی نداشت
چون تو پاگذاشته ای بر آن ،
بس مقدس و، ضریح و ساحت*
با آن مساحت شده است
دیگر آن خاک ، که زمانی " بی زمانی " ،
سیرت بودش
بهرلحظه ای به یار، زودتر رسیدن
یه ثانیه شمار ، ز ساعت شده است
دیگرآن آن دشمنِ دون
که بزرگی می فروخت
همچو کاهی شده است
بازهم تو قَمَری
نه فقط به کوچه های ،
آن قوم بنی هاشمِ خوب
بلکه اینبار، قَمَری درعالم
جمله ی دیدگانِ انسان خیره ،
به روی ماهت شده است
*ساحت = پیشگاه ، آستانه
بهمن بیدقی 99/12/1
آیینی بسیار زیبا و با شکوه بود
در وصف قمر عالم