قونیه
پَرگار، پُر کار شده بود
دایره دایره ، دایره هایی ،
ریز و درشت میکشید
اِنگار، زَنگار، ز دلها همگی رفته بود
طائر و، طاهروار،
سوی سماء خدا
ریز و درشت
داشت ، پَر می کشید
سینه زنان ، سماع کنان
انگار در قونیه بودند باز
مولانا در آن میان
ز دیوان
دیوانه وار، سینه زنان ،
بسوی مجلسِ عزای آقا
پَر می کشید
غریبی ، درمجلس آقا نبود
همه قریب بودند
درآن میان یکی یکی فرشته ای گهگاه ،
ناز و لَوَند ، به مجلسِ آقا سر می کشید
خُمره ای از شراب عشق
ز سوی موکبِ نذر، آماده بود
با سینیِ تعارف ، میانِ آنها آمد
رقص کنان ،
هریک ، ز ریز و درشت
جامِ شراب ناب را ، سر کشید
تعداد بیشماری زنجیر، درمیانشان پخش شد
نوبتِ زنجیر زنی بود
زنجیرها را همه پاره کرده بودند انگار
نیاز به زنجیر نبود
فرفره وار افکارشان سوی خدا پَر کشید
هرکه توان داشت توانش گذاشت
خود را فراتر کشید
رفت بالا و، بالا و، بالاتر
خود را بسوی آن قشنگ فَر کشید
نقاش درگوشه ی مجلس ،
آماده بود
ازآنهمه ، نقشِ غضنفر* کشید
چه شوری شد به عالم
زِ مرد و زن
ز کودک
خُرد و کلان
هرکه هوایی شده بود برحسین
پاشنه ی بندگی اش را وَرکشید
* غضنفر= شیرِ بیشه
بهمن بیدقی 1400/5/30
بسیار زیبا و شورانگیز بود
"غریب تشنه ای فریاد میزد
حسینم من،حسینم من،حسینم"