پیرمردی عاجزم از بس فراقت دیدهام
تا بدینجای جهان من هر عذابی دیدهام
داغ عشق داغ پدر داغهای بسیار دیدهام
گر چه پیرم پای دل مانند کوه من مانده ام
من بشوق دیدنت راهها را پیموده ام
یک کمی نزدیک بیا من بیشترین دلداده ام
وقت مردن لاقل جان دادنم را کن نگا
تو نیایی جان نمیدم به کسی حتما بیا
روبرویم بودیو اما چقدر دور بود نگات
شرم چشمانم نمیذاشت خیره شم بر آن چشات
نذر تعظیم داشتم در موقع دیدار تو
وای بر این روزگار دست بسته بودم پیش تو
گر از این دنیا توان بخششی باشد مرا
هر دو چشمانم به کادو میفرستادم تو را
تا ببینی یک دفعه از چشم من چشمان خود
تا ببینی کار عشق از آتش چشم تو بود
فکر میکردم تو را دیدار کنم راحت شوم
دیدمت بدتر شدم عاشقترین عاشق شدم
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.