به نام خداوند عشق پرور
کز برایش مهر در بر
چه است حال احوالات طفل اسیر در بند ظلمت؟ چیست هوای انتظار ظلمت دریده در غربت؟ ، ترسا ای در دل ظلمت که جست و جویش هیچ فروغ را دارا نبوده است که از مشرق تا مغرب را ظلمت دیده که بند غربت احاطه اش کرده نور ظلمت ستاره اش کرده سپیدی چرده اش را رخ خموشش کرده،سر گردان و دیوانه در جست و جوی فروغی در دل ظلمت هایی تنگنا آور بد دردنا باور،پروا غصه مخور لحظه ای چند بر یاد عاشقان افتاده کن راهی را که تو در بر گرفته ای ره عشاق است، ره عشق زیبا است اما ما را مجنون میخواند. پروا بیم مکن که عاشقان سالیان است در این راه به جست و جو هستند و در اصارت غربت بی مدارا هستند. پای بر رد پای دل سوخته گان و دل شکسته گان مگزار که فراتر مشکند. بر هوایی بال زنانی که اشکان عاشقان در ریاحان چون باران است.
گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
حال بد مکن کانان که جان باخته اند و با خون خود رشت داده اند ره را، حال بد مکن که عشاق سر ز خاکند قسامه میدهند کاین خدای را نه از برای ظلمت برای غربت خواسته قریب میکنند و یافتی نیست. هیچ را ندیدم ز این راه باز گردد گر کوچ برایشان ممکن بود خود نمیباید و نمیرفت. خود بگزار جای مجنون در فراغ لیلی، خود بگزار در ستایش خداوند بعید:
حال ما در غربت جانان ابرام ربیع جمله میداند خدای حاکم گردان غم مخور
ره کوچ بر تو باز است جست و جویش کن اگرچه در این راهی،خود مانع بازگشت خودی. در دل شمعی روشن کن و با نورش فروغ کن و امیدش ده ز پیدایش مقصد:
ای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن
که استواری تمام اهل قبور محضور همین بود و بس. شعله شمعت را افروخته کن بر او زبانه تازیانه کن و ره را ادامه ده و در جست و جوی محبوب معبود را یافت کن که عاشقان سالیان است در این ره در انتظار محبوبند و فارغ و تارک ز معبود و مولا شدند. در اشک چشم یار را بینند،بر خشم فرد دار را بینند. امید که بهر بهارانت باشد چون ربیع و کوچت با اشک ارتیاح باد.
مبارکت باد زیباترین تجلی خلقت،مبارکت باد سوزناک ترین غربت،مبارکت باد.عشق را سوز ده تا ساز گردد؛ هوایی بر حال بی نوایان تارک ز خود کن،گوشه ای چشم بر حال بی هوایان فارغ ز خود کن.
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
سخنان زیبایی بود .
در پناه حق