شام غریبان
چند انسان
همگی سردرگریبان
آرام آرام
اشک می ریختند درآن ، خیمه ی پُرغم ،
به زیرِ سایبان
مُشرف ، به خیابان
درکنارِ اشکِ شمع هایی ،
که می چکید ، روی گونه ها و اندامِ شمع ها
بسانِ گریه های، انسان
آخر چرا اندیشه ی سالم ، باید له شود ،
به زیر آنهمه ، سُمِ ستوران ؟
ولی یکعالمه اندیشه ی زشت
باید وقت بگذرانند خیلی شیک ،
به رستوران ؟
آخرچرا آن زناکارانِ یزیدی
آن شراب نوشان
باید ول بچرخند ولی ،
افکارِ معصومانه در زنجیرها
دریک صف و کاروان
در حال گذر ز یک بیابان ؟
آخر چرا باید اینهمه فکرِ خدایی
خیمه ی اندیشههای خوبشان آتش بگیرد
ولی مُشتی هرزه ، حظ بَرَند ز کرده هاشان ؟
حتی درمیان آن شام غریبان
آخر آنهمه ، با گُنَه غریبان ،
گناهشان چه بود ای یزیدِ حیوان ؟
بجز این بود که یکعمرخدا را ،
پرستیدند ز اعماق دلشان ، چون باقیِ خوبان ؟
بجز این بود که یاری به انسان ،
مرامشان بود ، طوری که ،
آنها را نموده آن فلسفه ی خوب ، نماد انسان ؟
چه ازجانشان میخواستی یزید ، ای لعین بن لعین ،
ای نمادِ سَبُعیت های حیوان ؟
چه ازجانشان میخواستید ای بی شرمان ؟
که گاه در گروه بی حیایانید و،
گاه در زمره ی زشتِ همه ی ظاهرفریبان
کاش میدیدید امروز،
امروزِ آن ارواحِ با خدا قریبان
که با آنهمه کینه هایتان ،
فقط لطف کردید به آنان
به بهشتشان رساندید
آن غرق شدگانِ به امواج و دریای ایمان
آن عزیزان و، نریمان پیشگان و کریمان
" چشمانِ پُر از اشک ،
سر برون آوردند ،
ز گریبان "
زُل زدند ، به خیابان
همه جای جایش ، مشکی بود خیابان
مشکی پوش شده بود، جهانِ اسلام
این را چشم میدید به عینه
چه فرقی میکند کجا ؟
همه جا ، حتی درآن کوره راهِ ایمان ،
در روستا ، در پس کوچه ها ، در دلِ خیابان
حتی در روضه سرای ، قلب های اهلِ سنت
در پَسوِه و بانه و مریوان
ضجه های کودکان
زنان
آنهمه یتیمان
ز مصیبت گاهِ کربلائیان ،
هنوز پخش بود ، در شامِ غریبان
هنوز پخش است ضجه هایشان ز آن بیابان
بهمن بیدقی 1400/5/14