سمفونیِ" العطش"
عشقی دیدم و،
مکث نکردم
من گرفتم ردش
مثلِ آبِ خوردن ،
به آن ، عطش زده شدم
منِ دائم العطش
عطش بر روح و تنم می بارید
ولی حس خوبی داشت
ندیدم هیچگاه ، جلوه ی بَدَش
حس یک عطوفتِ بی وقفه
حس بوسه و طراوت های بیش و،
بی حدش
میتوانستم با او، هرچه بیشترمتحد شوم
ناتوان بودم به طرد نمودنش ،
ولی خیلی سخت بود صبر، به آن اندیشه و فلسفه ی ناب
که چند انسانِ همه تشنه ی خدا ،
بهرِنیل به رضایتش ، باکی نداشتند ، زآنهمه عطش
یک حقیقتی بود که ناتوان بود آدم ، به انکار و ردش
عشق چه اندامی داشت
چه صورتی ، چه باطنی !
قربانِ سرو قامت و اندام و قدش
از فرط عطش ، می نوشیدم اش
ولی آن عشقِ خدایی
لَه لَه ام را بیشتر میکرد
دیگر عمر، برایم کربلایی شده بود از فقط یک عشق
فقط یک خداست ، پس نتیجتاً ، فقط یک عشق
یک بیابان ، سمفونیِ یکریزِ العطش
غرقه گشتم ، به آن دریای پُر ازعطش
منهم خود را ، سپردم به فرات
که خودش بود، ازدیدنِ تشنگیِ عباس،
دائم العطش
بهمن بیدقی 1400/4/22
یا حسین شهید
یا ابوالفضل علمدار
یا زینب کبرا