💔💔
سراسر زندگی شد رنج و آزار
سیاهی! دست از این ویرانه بردار
نشسته بر سر ما گرد ماتم
شدیم افسرده و بی حال وبیمار
همه روز وشب ما ترس و وحشت
نفس در سینه حبس و کنج دیوار
هرآنچه غم دراین عالم بگنجد
به دلهامان همه باهم شد آوار
همه روز وهمه شب در عذابیم
شده برما همه دردی سزاوار
گهی در تخت بیماری دهیم جان
گهی هم بی گناه و بر سر دار
گهی لب تشنه محکوم سکوتیم
وگرنه می شویم از جنس اشرار!
گرانی می کند بیداد در شهر
ندارد اسب قیمت هیج افسار
خداوندا تو ربّ رحم و لطفی
چرا از ما شدی اینگونه بیزار
یقین با ما توقهری بارلها
حکیمِ بی غلط ،رحمانِ قهّار
گر دنیا شده دار مکافات
اگر بار گناه ماست سرشار
اگر در خواب غفلت مانده بودیم
بکن ما را از این کابوس بیدار
بجز ظلمت نمانده هیچ باقی!
سحر رفت و زده خیمه شب تار
الهی منجی ات را کن روانه
شده وقت ظهور و فصل دیدار
فروغ فرشیدفر
مرداد ۱۴۰۰
پی نوشت:
نمیدونم شماهم مثل من این روزها دلتون پراز درد هست یا نه....
نمیدونم ازدیدن این همه درد و رنج در جای جای دنیا و البته در سرزمین خودمون ، شده باخودتون گفته باشید که خدایا فقط خودت به داد برس ..
من این روزها اصلا" حال دلم خوب نیست. سنگینی غم کم نمیشه و روز به روزبیشتر میشه.
این شعر فقط بخش کوچکی از گله های من ازاین روزگاره
شاید یه دلنوشته ...شاید کمی تلخ
امیدوارم همه ی دوستان وعزیزان دراین سایت ناب، تنشون سالم ودلشون پراز امید ولبریز از دلخوشی باشه.
❤❤❤