روحِ عباسیِ تو
وقتی درکنار آن برات ،
با نام فرات
جهان چشمش به تو افتاد ،
به جوانمردی و باوفایی ات
غبطه خورْد ، به روحِ عباسیِ تو
وقتی درکنار هیمه ای پس ازتو،
بنامِ خیمه
جهان چشمش به تو افتاد
دشمن و، امان نامه و، عباس
که با عبوسی ،
رذالتِ دشمن را ، مردانه پس زدی
جهان غبطه خورْد ،
به آن روحِ شریف و،
سَیّاسیِ تو
وقتی دربحبوحه ی پیشوازِ مَلَکات ،
می رفتی بسوی ملکوت
جهان غبطه خورْد ،
به بالهای پُر ز پروازیِ تو
به یقین ، خریدنِ جهان برایَت ،
یک شوخی بود
خدا برایَت جدی
جهان دوست داشت ببیند دراین شطرنج
این بازیِ تو
به همه دستِ توانمندت
که دشمن چون موم در دستت بود ،
همه ذلیل ، به جنگاوری ات
جهان دوست داشت ببیند درآن میدان ،
خیمه شب بازیِ تو
جهان دوست داشت ببیند
به دریای خدا ، غواصیِ تو
جهان دوست داشت ،
درون گُودِ خوبِ پهلوانانه ببیند ،
به سماعی ، چرخ چرخ عباسیِ تو
حسین دوست داشت همیشه ،
در برادرِ کوچکترِ خویش
ببیند اینچنین ماورایی و ناب ،
روحِ سربازیِ تو
با اینهمه مردانگی ، دنیا ز تو دید
لطافت و ظرافتِ روح و،
طنازیِ تو
وقتی بی دست و، بی چشم
حسِ خداییِ غریبی را ، می بلعیدی
جهان درفاصله ی بالای اسب ، تا به زمین
دید عشقی دلبرانه به خدا
به آهنگِ خدا ، رقاصیِ تو
همه اینها به درگاهِ خدا بود ،
همه از روحِ خدا راضِی تو
نفسِ مطمئنه ای شدی
راضیة ً مرضیه
آیه اش زمزمه میشد به گوشِ پُرتقوایت
حس اش کردی ، به نزدیکِ فرات
وقتی سر به روی پاهای برادر بود ،
جهان دید که رفت ،
سوی ابدهای خدا
روحِ عباسیِ تو
بهمن بیدقی 1400/4/23
فیهِ غَیْرُهُ مِنَ الثَّوابِ الْجَزیلِ والثَّناءِ الْجَمیلِ * فَألْحَقَکَ اللّهُ بِدَرَجَهِ آبائِکَ فی دارِ النَّعیمِ * اللّهُمَّ اِنّی تَعَرَّضْتُ لِزِیارَهِ اَوْلِیائِکَ رَغْبَهً فی ثَوابِکَ * وَرَجاءً لِمَغْفِرَتِکَ وَجَزیلِ اِحْسانِکَ * فَاَسْألُکَ اَنْ تُصَلِّیَ عَلى مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرینَ * وَاَنْ تَجْعَلَ رِزْقی بِهِمْ دارّاً * وَعَیْشی بِهِمْ قارّاً * وَزِیارَتی بِهِمْ مَقْبُولَهً * وَحَیاتی بِهِمْ طَیِّبَهً *وَاَدْرِجْنی اِدْراجَ الْمُکْرَمینَ * وَاجْعَلْنی مِمَّنْ یَنْقَلِبُ مِنْ زِیارَهِ مَشاهِدِ اَحِبّائِکَ مُفلِحاً مُنْجِحاً قَدِ اسْتَوْجَبَ غُفْرانَ الذُّنُوبِ * وَسَتْرَ الْعُیُوبِ *وَکَشْفَ الْکُرُوبِ * اِنَّکَ اَهْلُ التَّقْوى وَاَهْلُ الْمَغْفِرَهِ