با قدمت ادیانت واکسن میزنند
کاش خدای من کمی پیرتر بود........
..........
خط های درد آلوده ی مرزم
می ترسد از تکرارِ این تاریخ
خونخوارگانِ قومِ چنگیزی
تفتیشِ فکر و فتنه و توبیخ.
.........
نگرانتم زیبا
انقدر که ،یادم رفت
قبلِ آمدنت ......قرن هاست که مرده ام
........
اعجاز ها در شهر من گم شد
در نیل اینجا کودکان غرقند
فرهادمان را غربیان کشتند
تهمینه را قومی که در شرقند
.......
روحم در بهشت و
نفتم در چاه و
جسدم در کوهیست پر از سنگ قبر های طبیعی
امدی اینجا ... آبی جان
کلید را بردار
روحم را سلام برسان و نفتم را به لوله .
و بر سنگم بنویس....
........
شاید که نفرینی ته قصه است
اینجا کلاغ هر روزه میمیرد
شاید ز اجبارست کین کبری
تسلیم را تصمیم میگیرد
........
اسبِ نجیب......بودن یا ماندن......فاصله ی است از جبر تا اختیار.
........
کاری ندارد فکر من با گل
گلدان فقط زین خاک میروید
با دست خون الوده یک مجنون
هر شب خدایی تازه میجوید.
.........
مرز های بی مغزم قلنج دارند و مغز های بی مرزم یه دنیا درد.
خداحافظ ........شاهرخ
.
.
.
استاد عزیزم فکری
تقدیم به شما و مانا و سلمان و تمام دوستانی که می خوانند .
تقدیمی بسیار زیبا و جالب بود
آمیزه ای از سپید و چهارپاره
مبارک صاحبان اثر باشد