سیاهپوش
همه تکایای " شهر" ، کامل سیاهپوش شده
همه تکایای " شعر" ، کامل سیاهپوش شده
کلِ خِیامِ این شهر،
ز بهرِآنهمه مصیبت که رسید به قاصدکهای ناز
تبدیل به گوش شده
دوست دارد باز بشنود شهر،
روضه ی آن خروشِ قصه ی غم
دوست دارد باز بشنود شهر،
داستانِ خروجِ ارواحِ قشنگِ شاپرکهای خوب ،
ز این دیارِ پُر غم
داستانِ عروجِ روح های قشنگِ معصوم ،
ز این دیاری که ، خیلی کمالات را ،
به راستی ، دارد کم
قطره قطره های خونین ،
می بارد از نگاه های این شهر
اندیشه طوری چسبیده ، به خِیامِ خوبِ همه پروانه ها
انگار به آن شراره های پُرسوز، روح وتن اش جوش شده
انگار که ، آخرین شبِ کربلاست
آخرین شبِ حسین به دنیایی که ، پُر ز ریاست
انگار آنهمه عبادتِ خوب ، ادا به این دوش شده
دیشب میان صحرا ، آزمونی آغاز شد
شب دید شیرانی که درکنارِ شیر ماندند
شب دید فراریانی که وقتی ازآن بهشتِ موجود دورمیشدند ،
شب به تمسخر می گفت :
معنیِ ادعا را بین ؟ رسواشده و، تبدیل به موش شده
انگار جامِ قاسم ، امروزست عسل وار
شربتی شیرین شده و نوش شده
این شهرکه ، پس ازمُحرمِ قبل
به خوابِ هرساله ی خود رفته بود
دوباره از خوابِ خرگوشیِ خود درآمده ،
دچار نوعی، بیداریِ کاذب ، دچارِ انواعی، ازهوش شده
شعر دلش خواسته باز،
زکربلا بگوید یکریز راز
بازهم از شهادت
بازهم ز قطره
چه قطره های باران ،
که آخرهم نیامد
برای رفع عطشی ز یاران
چه قطره های خون که ،
میچکید همچو باران
چه قطره های اشک که ،
می بارید همچو باران
شعر دلش خواسته باز،
زکربلا بگوید یکریز راز
ز حُسنِ این جهان ها ،
سید وسالارِ شهیدان حسین
از پدرِ همه فضائل ، عباس
از زینتِ دنیا و ماسوای آن ،
زینب
ازهمه کربلائیان ،
که بهر این جهان ها ،
تا ابد تبدیل شدند به زینت
دل که چو مسجد شده ،
نماز یکریز به راهست درآن
نوحه و گریه زاری ،
مجلس اش منعقد شده درآنجا
با وعظ و منبر و سینه زنی ،
پُرشده لحظه های بس مقدس، درآنجا
دیواره ی دل هم که همیشه ی خدا ،
خونین بود ،
کامل سیاهپوش شده
بهمن بیدقی 1400/5/18
آیینی بسیار زیبا و شورانگیز بود