ممنون شما درست میگین
دیکتاتور غم عجب قلم توانای دارد
کلامی مینویسم اینده مرا رقم میزند
قلمم سطر صفحه ای را بوجود می اورد
خودم با دستانم روزگارم را سیاه میکنم
نمی دانم ایا مشیری، بهار یا فروغ زندگی شادی داشتن
شعر هایم زندگی مرا خط خطی میکند
خودم با دستانم روزگارم را سیاه میکنم
دلنوشته های سوز ناک
چهار پاره های اشک الود
همه غمگینند
چطور انتظار داری حال دلم خوب باشد
هر چه به مغز پوکم خطور میکند مینویسم
شعر هایم زائیده احساساتم هستند
چطور احساساتم را تغییر دهم
مگر میشود از غم اشک بریزی اما بنویسی خوشحال بودم میخندیدم
دست نوشته هایم رابسوزانید
چون خیلی خطر ناکند
شاید برقش شما را هم بگیرد
غمگین تر از این نوشته ها ندیدم
مادرم اولین دستختم را برای یادگاری نگه داشته است
همان جمله زیبای
بابا نان داد
که به واقعیت رسید
چون خیلی وقت است که
بابا گوشت نیا ورده
بابا مرغ نیاورده
بابا میوه نیاورده
بابا برنج نیاورده
بابا فقط نان میاورد
خلاصه هر چه بد نوشتم بد ترشد
از تنهای نوشتم تنها تر شد
از فقر نوشتم فقیرتر شد
از جنگ نوشتم جنگ تر شد
و در اخر از نان نوشتم چشم هایم تر شد
خلاصه انقدر اوضا خراب است که فقط بخاطر نان مینویسم
خدا یا نان مردم را تر نکن
فرهاد معارفوند ۱۵ /۵ /۱۴۰۰