با رنگ و بویت ای گل ، گل رنگ و بو ندارد
با لعلت آب حیوان ، آبی به جو ندارد
من با خیال رویت ، شب را سحر نمودم
اما خیالت ای مه ، این گفتگو ندارد
رفتی و پشت سر را هرگز نگه نکردی
پشت کرده ای به رویم ، گل پشت و رو ندارد
مست از نگاه مستت ، بودم ز بود و هستت
دستم تهی ز دستت ، دستی که رو ندارد
تنها تویی مآلم ، مقصودِ قیل و قالم
جز کام از آن دو لعلت ، دل آرزو ندارد
لب بر لبم نهادی ، زخمم ، تو خود ضمادی
در جان و دل فتادی ، دل سمت و سو ندارد
زلفت که رهزن دین ، آن زلف پر خم و چین
هم دل برد هم آیین ، لطفی که مو ندارد
دلخون از این فراقم ، جویای اشتیاقم
از زخم دل نپرسید ، جای رفو ندارد
خوشروتر از تو ماهی در آسمان ندیدم
کان ماه آسمان هم این خلق و خو ندارد
عهدی که با تو بستم هرگز گسستنی نیست
من این سخن نگویم تو هم نگو ، ندارد
قد قامتی به پا شد در قامت نگارم
با قصد قربتت جان ، دیگر وضو ندارد
۱۴۰۰/۰۴/۳۱ ساعت ۱۹/۴۰
رضارضایی « بیقرار »
بسیار زیبا و دلنشین بود
شورانگیز
فراتر از عاشقانه