شنبه ۳ آذر
|
آخرین اشعار ناب فرهاد معارفوند
|
سایه و سنگ
سایه شدم ساکت سرد
تا پای به پای تو بیام
سنگ شدم سخت و صبور
تا نشکنه بغض صدام
پوچ شدم تا تو دلت
جای زیادی نگیرم
تا وقتی رفتی نبینم
باز میون جا مونده هام
محو شدم توی چشات
گنگ و غریب و بی صدا
رد پاهامو بگیری
حتما می فهمی که کجام
سایه شدم - سنگ شدم - پوچ شدم - محو شدم
تا تو بفهمی که فقط تو رو از خدا می خوام
سایه شدی تو سایه ها
تا نتونم باهات بیام
سنگ شدی مثل همه
تا بشکنه بغض صدام
پوچ شدی تا که نشه
توی دلت جا بگیرم
تا وقتی رفتی ببینم
باز میون جا مونده هام
محو شدی تو غصه هام
تلخ و مه آلود و سیاه
گفتی که دنبالم نگرد
هیشکی نمیدونه کجام
سایه شدی - سنگ شدی - پوچ شدی - محو شدی
اما تو هر چی که باشی باز تو رو از خدا می خوام.
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و جالب بود