سه گانهی این روزها
غزل نخست : کلاه .
غزل دوم : باران .
غزل سوم : بهار.
غزل کُلاه
سرم سامان نمی گیرد، عجب رسمی دراُفتاده. / کَلامم جان نمی گیرد، تو گویی جان وراُفتاده.
به سختی روز، شب گشت و به تلخی ماه رو پوشید، / طلوع آفتاب انگار، دگر از مَنْظَر اُفتاده.
به چشمانمْ نَمِ اشکی نمانده، جمله افشاندم. / تمام فِعل های شاد، زِ بُنْ، از مصدر افتاده.
دراین بازار مَکّاره، سرِ هم شیره می مالیم، / کُلاهم را نمی یابم، کُلاهم از سر افتاده.
زساقی جام دزدیدند، زمطرب زخمهی سازش، / زبابا آب و نانش را، زلوطی عنترافتاده.
خطابه لال میگوید، فتاوی مفتی مفسد. / اگر هم مرد راهی بود، دگر از استر افتاده.
گَلِ آن میخ زَنگاری، لباسم روزیِ بید است. / تمام سنگ ها خاراست. زُلال از مرمرافتاده.
سراسر پند و حکمت بود تمام شعرها روزی، / مخوان، آن واژه های ناب، دگر از دفتر افتاده.
نمانده اصلی از چیزی، دروغین گشته حتّی عشق. / نَفیر از ناله هایِ نِی، شَمیم از عنبر افتاده.
زِراه شیریِ شیرین، که زادن گاهِ انسان است، / دوصد خورشید شد خاموش، هزاران اختر افتاده.
چه میدانیم از سیمرغ؟ زِ راز آتش و قُقْنُوس؟ / چه میگویم زمانیکه، کبوتر از پر افتاده.
چگونه من غزل سازم که کورند و کرند این قوم،
کلامم قطره اشکی راست که از چشمِ تر افتاده.
دی ماه 1389
غزل باران
باران نمی بارد دگر، باران زما سر تافته، / ما تشنه لب، او در سفر، باران دلش را باخته.
در حسرت بوییدنش بنشسته ام بر راه او، / شاید نسیمی آورد، عطری که از او یافته.
یک روز جای بوسه اش بر گونه ام رُخ مینمود، / دیریست دیگر آن حریف فیل و رُخَش انداخته.
بر گیسوان پُرنَمَش دادم دل خود یک سحر، / زلفش گره نگشود و او دل را گرو برداشته.
هنگام طَنّازیِ مِه، آواز میخواند و سرود، / کو وَهْم آن مِه، وان غزل، دیگر قلم بگذاشته.
یک دست چتری نیمه باز، دستی به گیسویش دراز، / باران و مه ، پُر رمزوراز، خوش خاطراتی ساخته.
جانم فدایش میشد و جانش به جانم بسته بود. / جانش بماند در امان، جانم دلش را باخته.
چون آهوان دل می ربود، هر دیده او را می ستود. / حالا چو قوچی جنگ خو، سُم سوی ما برتاخته.
آخر چه شد آن نازنین، شد جای مِهرش، مُهرِ کین.
آن عشق و ناز و عشوه داشت، وین خنجری افراخته.
بهمن 1389
غزل بهار
باز بهار آمده، بوی بهارش چه شد؟ / در دل فیروزه ایش، مِهر نگارش چه شد؟
میکده ویران شده، پیر خَرابات کو؟ / ساقیُ و سروُ و سبو، ساغر و سازش چه شد؟
سرو سَهی، قد خمید. ساغرِ ساقی شکست. / سیم برید از سه تار، بانگ هَزارش چه شد؟
باغ پُر از زاغ شد. بلبلِ بیدلْ بِنالْ. / گل زِ فراقت تکید، برگ و کُلالش چه شد؟
والی پر مدّعا، خلق به چاه افکند. / وادی مصرم کجاست؟ نام و نشانش چه شد؟
عشق ندارد دگر، هیچ نشانی ز عشق. / آن همه شور و شَرَر، عِزُّ و وقارش چه شد؟
شب پَره، پَر وا نکرد، عزم ثُریّا نکرد. / همدم پروانه سوخت. اشکِ گُدازش چه شد؟
برّه کجا می چَرَد؟ زیر تَجیر است گُل؟ / قرقره کو؟ چرخ کو؟ نغمه چاهش چه شد؟
نیست دگر یار من، در پیِ من، وایِ من.
زلف سیه، قدِ سَرو، چشم سیاهش چه شد؟
اسفند 1389