جمعه ۷ دی
باز کن درب خانه ات را
ارسال شده توسط مرضیه حسینی در تاریخ : جمعه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۲۳:۰۴
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۷۲ | نظرات : ۲
|
|
« باز کن درب خانه ات را »......
خدایا! چون رمضان سال پیش یک بار دیگر گوش کن......
خوب گوش کن......
میدانم این صدا برایت آشناست « تق....تق...تق....» .....
آمده ام تا بار دیگر دق الباب کنم. درب خانه ات را بکوبم، تا باز کنی به روی این بنده ی درمانده ات. بنده ای که سرمایه اش همین اشک های ناقابل و حرف های خودمانی ست. پس اجازه بده در شب نشینی امشبم با تو، کمی از کودکی هایم بگویم. از آن سحرگاه رویایی، آن هنگام که در بستر خواب یواشکی بزرگ تر ها را نظاره می کردم تا شاید صدایم بزنند و بر سفره ی سحر میهمان باشم و چه رود دعایم را مستجاب کردی.. و همراه با بزرگ ترها سحری خوردم و فردایش ادعای روزه داری داشتم، آن هم نه کله گنجشکی .....
خدای مهربانم! به یاد داری؟ تا کیف مدرسه ام را گشودم و نگاهم به آن «خوراکی ها» افتاد چه زود عهد خود با تو از یاد بردم و پیمان شکستم. فکر می کردم حال که از دید بزرگترها پنهان مانده ام همین کافیست، غافل از این که تو هستی و می بینی.
راستش خدا جان! خیلی وقتها به خاطر این پیمان شکنی شرمسار می شوم و از تو خجالت می کشم...
می دانم حال به من لبخندی می زنی و می گویی: ای بنده ی من! در شگفتم از تو.... که باز هم با من غریبه گی میکنی. من همان خدایی هستم که حتی به خاطر آن نیت خالصانه و کودکانه ات تو را در آغوش مهر خود گرفتم و بخاطر داشتن چنین بنده ای به خود بالیدم. و می دانستم روزی روزگاری در چنین شبی این خاطره را برایم مرور میکنی. پس سرت را بالا بگیر! که من هرگز از تو مکدر نیستم چرا که کودکی بیش نبودی که اگر در بزرگسالی هم چنین میکردی باز هم درهای رحمتم به رویت گشوده بود. «صد بار اگر توبه شکستی باز آی».....
پروردگارا! حالا میفهمم، رمضان گرسنگی و تشنگی و عبادتش، همه و همه یک بهانه است، یک مقدمه...حال که بزرگتر شده ام به آن معرفت واقعی دست پیدا کنم و جواب سوالات کودکیم را بیابم.. اینکه خدا کجاست؟؟؟ چه شکلی است؟؟؟ و امروز جواب تمام سوالاتم را یافته ام چرت که بارها و بارها حضورت را کنارم احساس کرده ام. لمست کرده ام. و با تمام وجودم باورت کرده ام. براستی تو از رگ گردن به من نزدیکتری و از پدر و مادر هم بر من مهربانتری..... ای جان جانانم! خدای مهربانم! حالا یک بار دیگر خوب گوش کن: با تو که باشم غمی در دل ندارم. پس پناه بی پناهی ام باش.....
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۹۹۶۴ در تاریخ جمعه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۲۳:۰۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.