تفسیر وتأویل پنج حرف
مقدّس ذات توحــــــــــید الاهی
به ایجازی بیان کردش کماهی
به کاها ، یا و صادی هان مسلمان
حسین آن جانگداز تشنه لب هان
ز حرفی هان به پرسیدش جوابی
که از اخبار غیبی شد غیابی
که بر بنده اش ، زکریا بیان شد
حکایت بر محمّد هان عیان شد
تمنا از خدا ، شد آشکارا
مرا تعلیم ده ، پروردگارا
که این اسمای خمسه هان کیانند
ندا آمد همان آل کسایند
به اربع حرف ، در آرامشی ، هان
چو یادی از حسین می شد چه گریان
بپرسید از خدایش، ماجرا را
چه علت می کشم آهی خدایا
حکایت باز گو شد اینچنینی
شنو ، جانا ، ندای یا حسینی
هلاکت ، کربلا ، صبری عطشناک
ستمگر هان یزیدی جور بر خاک
شنیدش چون زکریا ،سه روزی
به خلوت شد فغانی آه و سوزی
به دور از قوم و خویشی یکّه تنها
مناجاتی بکردش ، با خدایا
خدایا بهترین خلق خودت را
به فرزندش دهی او را ، بلایا
فرود آری مصیبت ای خداوند
عزا رختی بپوشانی ، چه گویند
علی با فاطمه گریان کنی هان
مصایب را دهی خالق بر آنان
الهی ده مرا ، خواهان پوری
که چشمانم شود روشن به پیری
مرا وارث ، وصی گردد ، الهی
مقامش چون حسین گردد کماهی
چو دادی پور بر من هان خدایا
چو ختمی مرتبت ، ماتم زده ما
به روزی داد یحیی را ، به او هان
گرفتاری مصیبت شد ، چه گریان
تولد با حسین ، یحیی به حملی
بشد ششماهه هر یک ماجرایی
پیدایش نور حسینی
نبی اکرم بفرمودش که سلمان
پدید آورد خالق ، روح من هان
ز نوری با صفا ، پاکی خداوند
مرا خواندش اطاعت ای خردمند
ز نورم هان علی خلق آفریدش
به فرمانش اطاعت ها خریدش
ز نورین فاطمه را ، خلق خالق
هم او کردش اطاعت شد به ناطق
ز نور ما ، سه تن ، جانا ، حسن را
حسین را ، هر دو را ، پروردگارا
ز حُسن اسما ، نهادش نامها را
محمّد بود علی ، فاطر ، بقایا
حسن بودش حسینی نه امامی
ز پنجم نور ، خالق کرد هادی
زمینی آسمان ، ما بینِ آنان
نه آبی هان هوایی جمله حیوان
که ما بودیم ما ، او را به پاکی
اطاعت در عبادت لا که شاکی
ز نور پاک خود ما پنج تن را
خداوند آفریدش ، در ثناها
پدید آورد از نورم ، سما را
زمین را آسمانها را ، فضا را
ز انوارِ علی ، کرسی پدیدار
علی الله ، از عرشی سزاوار
بسی حوران ، ملایک ، بس فرشته
ز انوار حسن ، زیبا سرشته
قلم ، لوحی پدید آورد ، خالق
ز نوری پاک پاکی شد که ناطق
حسین بودش قلم لوحی خردمند
تولد یافتش ، از نور پیوند
روایت کرد مقداد ابن اسود
ز پی بیرون شدم همراه احمد
برون یثرب بدیدم هر دو خوابی
حسن را با حسین چون نور نابی
حسین را روی یک زانو یمین هان
دگر را سر به چپ زانو حسن جان
تکانی بر حسن دادش حسین جان
نهادش هان زبانش در دهان هان
چنان حس کرد مقداد ابن اسود
حسین آمد بزرگ با لطف احمد
محبت بر حسین ، دلهای مومن
به هر یک حب باشد جلوه ایمن
به دوشش حمل کردش هان پیمبر
به من گفتش ز مادر پرس ، رهبر
برفتم تا بپرسم ، ماجرا را
کنار درب زهرا مانده جانا
حمامه چون مرا دیدش بگفتا
مرا ، زهرا خبر دادش تو اینجا
کرامت بس بزرگ آمد عزیزان
نپرسیده خبر فاش آمدش جان
بپرسیدم چه علت بس مقامی
حسین دارد ،بگو ما را جوابی
که چون فرزند اول زاده شد هان
مرا فرمود پیغمبر ، که ای جان
ز شیرت تا نگیری هان حسن را
تولد دیگری بهتر ، نه جانا
زمانش شد ، تولد دیگر آمد
حسین نوری به حجت در برآمد
چه نوری ، نور عالمتاب ، خورشید
که حجّت بر زمین شد همچو مهشید
حرارت در وجودم ، آن جهانی
چو یک ماهی گذر حملی به جانی
طلب کرد ، کوزه آبی را ، پیمبر
که بر آبش دمیدش گفت بکش سر
شدم راحت ز رنجی ، درد ، جانا
چهل روزی گذشت جنبنده ای را
که در پشتم چو موری در تقلا
گذر از ماه دوم ، مضطرب ها
چنان شد ماندم از خوردن دلا نوش
نگهدارم خدا شد ، عقل در جوش
گذر فصلی ، شنیدم ، بس خبرها
به اربع ماه ، وحشت ، دور از ما
عبادت بود و محرابی اطاعت
سبک حالی ، برایم بود حالت
گذر پنجی و شش ماهی برآمد
چراغی بر شب تاری ندارد
به خلوت در مصلّایم ، صدایی
به جلوت با خودم از خود رهایی
گذشت نه روز دیگر قدرت حاصل
به باری ، قرص شد پشتم فضایل
به ده روزی دگر دیدم چه خوابی
که ابیض رو ، به بالینم نشانی
به رو پشتم دمید از خواب جَستم
نمازی را به رکعت ، هان بخواندم
دگر باری ، بخوابیدم ، دگر بار
کسی در خواب دیدم شد مرا یار
پدر را چون بدیدم ، شادمانی
که هر رنجی مرا رفت ناگهانی
که خوابم عرضه کردم بر پیمبر
که عزراییل و میکاییل بهتر
به اهل بیت ام موکّل ، بوده آنها
چو گفت آری چه گریان گشت امّا
به خود چسباند دختر را ، بگفتا
که جبرییل آن حبیبی شد نگارا
خداوند کرد خادم بر حسین ات
زمینی ، آسمانی ، تحتِ امرت
روز ولادت امام حسین
ز هجرت روز پنجم ماه شعبان
به اربع سال میلادش مسلمان
به نقل از ، صادق آل محمد
سوم روزی به شعبان شد که مولد
سوم هجرت که هم گفتند میلاد
به روز آخر ربیع اول که دل شاد
تولد یافت از مادر حسین جان
چو بدری کامل آمد ماه شعبان
به من گفتا پیمبر، ای صفیه
بیاور طفل نورس ،نور دیده
پیمبر طفل را بگرفت در بر
به تمجیدی و تهلیلی فرو سر
زبانش را نهادش در دهانش
چنان می زد که مک گویا زبانش
طعامی از عسل شیری خوراندش
سپس بوسید پیغمبر جبینش
حالات آن حضرت وقت ولادت
به من دادش ، چنان گریان بگفتش
خدا لعنت کند آن کس که کُشتش
به او گفتم : پدر ، مادر ، فدایت
چه افرادی کُشندش ، در نهایت
گروهی از ستم ، قوم اُمیّه
خدا لعنت کند آنان صفیّه
نخوردش شیر از مادر حسین جان
نه از زنهای دیگر ، خورد یاران
ز لحمی خون پیغمبر به رشد هان
به ابهامی مبارک ، سیر جانان
به روزی خواب دیدش ، اُم ایمن
چنان گریان چو دیدم مضطرب من
به پیغمبر که یارانش ، خبر داد
که گریان اُم ایمن کی شود شاد
پیمبر کس فرستادش ، بیامد
چه علت گو به ما گریان پیامد
نشاید گفت خوابی دیده ام هان
گران آید به گفتن ، حال گریان
بگو خوابت که تعبیرش بگوییم
چنان لا ، آنچه دانی ، ما بپوییم
چنان دیدم که عضوی هان ز اعضات
بیفتادش به خانه ام ، گریه ، هیهات
بباش آسوده هان ، ای اُم ایمن
که از دخت ام تولد ، نور عینین
پرستارش شوی ای اُم ایمن
جگر پاره مرا آن نور عینین
به هفتم روز پیغمبر ، بگفتا
که موی سر زنندش وزن جانا
به سیمی ، زر ،برابر تا تصدّق
دهند کردند عقیقه شد مصدق
به پیغمبر رسانیدش حسین را
که خوابش شد به تعبیری گوارا
دو اسم از اسم اسما ، شد تعالا
علی با پور خود ، ای مرد دانا
بهشتی ، نام فرزندان حضرت
که واجب شد به اسمایی محبت
به احسان هان زمینی آسمانها
که نام آوای ، ثارالله ، هویدا
حسین تصغیر نامی شد حسن هان
علی را ابن شد ، عالم به حیران
عمویش ، جعفر طیّار ، یاران
محمد مصطفی جدّش کماکان
شُبیری طاب ، در انجیل و تورات
به تین زیتون که می یابی در آیات
که طورش دان علی ، سردار ایمان
بلد آمد ، محمّد هان ، به قرآن
به نقل از موسی کاظم خردمند
شنو ایمان قوی کن جان دلبند
چو نورس کودکی آمد به دنیا
پیمبر آمدش گفتا : که سلما
بیاور کودک ششماهه ام را
به دیدش روشنی چشمی که سلما
به خرقه ابیضی پیچید ، اورا
گرفت از من به چپ گوشش بگفتا
اقامه را ، به دیگر گوش اذان را
چنان گریان و محزون گفت سلما
پدر ، مادر ، فدایت ، ای پیمبر
هم اکنون زاده شد این طفل اکبر
ولی اله بایبوردی