چهارشنبه ۲۸ آذر
سفر نوستالژیک(قسمت چهارم)
ارسال شده توسط سمیرا_خوشرو در تاریخ : چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۸ ۰۲:۴۳
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۱۹ | نظرات : ۴
|
|
سفر نوستالوژیک
(قسمت چهارم)
🌿🍂🍀🍁🍀🍂🌿
خب حالا میخوام برم تو باغ توتمون که چنتایی هم درخت میوه ی خوشمزه اونجا داریم. بذارید اول درِ باغ سبزیجاتمونو خوب ببندم تا مرغا هوس شیطونی نکنن. الان چون هوا گرمه رفتن یه گوشه و کز کردن، به محض خنک شدن هوا بدجوری آتیش میسوزونن.
درِ این قسمت باغ همیشه بازه، تا مرغامون برن سبزه بخورن، قدم بزنن... برم ببینم چه خبره؟!
یه بوته ی گل سرخ اول باغمونه که پر از غنچست، انگاری دامن گلدار پوشیده، با زمینه سبزو گُلهای قرمز... تا فردا همشون باز میشن، میشه یه تیکه پارچه ی مخمل قرمز، عطرشم آدمو مست میکنه کلی پروانه هم میان دورش میرقصن...
کاش شماهم میشنیدید، صدای بلبلو میگم؟ الهی... آخه حیوونکی چقدر عاشقه که یه عمرِ داره برا معشوقش میخونه و کم نمیاره!! از ساعت دو شب به بعد بیشتر میخونن، چنتایی... نمیذارن که ما بخوابیم، البته برای ما عادیه اینجوری در موردشون حرف بزنیم ولی شماهاییکه ساکن شهرید الان میگید خوشبحااالتون، چهچه بلبل و...
ای جااانم اینجارو ببینید ...درخت اَزگیلمون سراسرش میوه داده، اصلا برگاش مشخص نیست! البته تا پاییز میرسه، ماشاءالله... قربون خدا برم، انگاری لباسشو تکه دوزی کردن، همیشه لبه های ازگیل منو یاد مژه میندازه، بلند و فر خورده...خیلی قشنگه.
اونطرفو ببینید واااای دهنم آب افتاد!! سیب قرمز ترش... آخ جووون چه بزرگ شده اما کاملا نرسیده، جاتون خالی یه دونه بچینم بخورم که دیگه طاقت ندارم... چه ترش و آبداره... جای نمک خالی...
به به گلابی جنگلیمونم که کاملا زرد شده و رسیده. ما بهش میگیم انبوه. خیلی خوشمزه ست، آبجیم همیشه باهاش مربا میپزه، فوق العاده خوشمزه و خوش طعم میشه، شبیه مربای به قرمز رنگ در میاد.
اینم درخت انجیرمون که انجیراش شهریور ماه میرسه، الان کاملا سبزه، نمیشه خورد.
اونطرف باغمون کلی درخت توته، قبلنا که شرایط و خریدو فروش کرم ابریشم خوب بود بابام این موقع ها پرورش میداد، کلی پیله ی تپل مپل سفید میبرد میفروخت، درآمدشم خوب بود.
ولی الان متاسفانه دیگه تموم باغ های توت از بین رفته.
گوشه ی باغمون چنتا بوته ی چای داریم که مامان باهاش چای دستی درست میکنه، عطرش، طعمش، رنگش عالی میشه...سالم سالم بدون هیچ افزودنی.
تهِ باغمون پرِ درختِ شمشادِ، داداشام اونجا درس میخونن یه سنگ خیلی بزرگم هست، برای رفع خستگی... زیر درختا از بس راه رفتن کلاً چمنی در نمیاد! ما تعدادمون زیاده، تو خونه شیطنت می کنیم. بزرگترا از دستمون آرامش نداشتن ، اینجا خلوت و خنکه، جون میده برا مطالعه...
پایان قسمت چهارم
#سمیرا_خوشرو_شبنم
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۹۷۳۹ در تاریخ چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۸ ۰۲:۴۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
|
درودتان سپاس از حضورشما گرامی 🌹🌹🌹 🌸🌸 🙏🙏🙏 | |
|
درود گرامی سپاس از توجه شما 🌹🌹🌹 🌸🌸🌸 🙏🙏🙏 | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.