همیشه مراحمی
الهی دردهای هست که نمی توان گفت اشکهای هست ،برای هرکسی نمی توان ریخت وتنها یهای هست که هیچ کس نمی توان جای خالی آن راپر کردوزخم های که هیچ مرحمی آنرا الیتام نمی بخشد
اولین بارکه دیدمش درمحل کار چنان بخودش رسیده بود که انگار می خواست بره خواستگار دوست پسرش
یک نگاه بهش کردم دیدم اینقدرباعجله آمده بود که چادرش چپ زده بود
نخواستم کسی یموقع فکری درموردش بکنه یواش صداش کردم آروم گفت بله بفرمائید
گفتم یک لحظه تشریف بیارید کارتوندارم
آومد توی اتاقم بهش گفتم سلام
ببخشید نخواستم کسی متوجه بشه چادرتو چپی زدی سرت ،انگار خیلی عجله کردی ؟
گفت آره
بعد توی اتاقم داشت چادرش درست می کردتابسرش بزنه یموقع یک حس عجیبی بم دست داد.
احساس کردم انگار سالهاست ماباهم دوست قدیمی هستیم بهش نیاز دارم جوری توی دلم شور عجیبی افتاد.
دلم می خواست بهش بگم دوستت دارم بعدکه رفت تصمیم گرفتم هرجوری شده بهش یه زنگی بزنم.
تقریباًدوروز بعدساعت 5 عصر تماس گرفتم به تلفن همراهش چندبارزنگ زدم تاجواب داد بفرمائید.
گفتم سلام خوبی
گفت مرسی ،شما خوبی ،احساس کردم که خواب بود،بعدمن گفتم خواب بودی ، گفت اشکال نداره بفرمائید ،
گفتم چه خبر؟
گفت خبری نیست سلامتی
گفتم ازدوروزقبل می خواستم تماس باتون بگیرم که نشد
گفت بفرمائید درخدمتتونم خبری شده
شروع کردم به حرف زدن که کارتون پیگیر شدم
می تونید کارتون شروع کنید خیلی خوشحال شد
گفت ببخشید مهندس ازکی
گفتم از فردا بعد گفت چه خوب ولی یک مشکلی پیش آمده ناامید شدم
گفتم خدانکنه چه مشکلی، بفرمائید کاری از دستم عمل بیادبه دیده منت انجام می دم گفت مرسی خودم یه جوری حلش می کنم،گفتم بخدا نگی ناراحت می شم
گفت که اول اینکه چون چند روزی کارم تعطیل شده بود،خواهرم گفته که نمی یام دیگه دفتر چون یکی مشتری نیست درآمدی نداریم
دیگر اینکه تمام مشتریان به دفاتر دیگه رجوع می کنن تازه اداره پست هم کهیک مبلغی باید پرداخت کنیم تابتونیم خدمات پست بگیرم که دستمون خالیه توی هزینه اش ماندیم که ازکجا بیارم نداریم پرداخت کنیم چون دارآمدی نداریم هرچه درمی یاریم می دیدم جای اجاره وهزینه برق تلفن دقیقا سربسرهم درنمیاد،شاید امتیاز دفتررافروختم یکی دوتا مشتری داره که طالب خریدش هستن ،خیلی ناراحت شدم وقتی این حرفهارا شنیدم
گفتم بیام باخواهرتون صحبت کنم گفت نه مرسی لطف دارید تصمیمش گرفته که نیاد، من هم خیلی تحمل کردم ،اوضاع بدترشده که بهتر نشده بدهی بالاآوردم،خلاصه بااسرارگفتم مبلغ موردنیازچقدرهست ،من تامین می کنم ولی نباید دفترشما بسته بشه ویاامتیاز بفروشی،شماره کارتشو گرفتم بعد مبلغ موردنیاز به حسابش کارت به کارت کردم ،باخواهرش هم خودش صحبت کرد آمد دفتر شروع بکار کرد وطی تماسی تشکر کردکه شما بما لطف دارید
انشالله جبران می کنم گفتم ببخشیدکاری نکردم وظیفه انسانی ایجاب کرده مزاحم بشم مشکل گشاباشم گفت این چه حرفیه شماهمیشه مراحمی