سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید
منو کاربریمعرفی شاعران معاصرانتشار ویژه ناب
محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
♪♫ صدای شاعران ♪♫پر نشاط ترین اشعار۱- طولِ شب ۲- ☄️ شب یلدا☄️ ۳- بمکید ۴- سه شعر کوتاه ۵- کفر و دین .. ۶- فال حافظ🤍 ۷- ...بازار جیگر... ۸- خیالت ۹- مسابقه / تاک ترنم / دکلمه ۱۰- رباعی حمایت از شعرنابکانال تلگرام شعرنابتقویم روزيکشنبه 2 دی 1403 22 جمادى الثانية 1446 Sunday 22 Dec 2024 |
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
 |
 |
|
| 
این پست با شماره ۸۲۵۳ در تاریخ سه شنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۶ ۰۶:۴۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید
۳۲ شاعر این مطلب را خوانده اند
مهدی حسن نژاد(باران)،نیلوفر نادی (دختر پاییز)،ابوالفضل رمضانی (ا تنها)،سجاد کشاورز،امیر ابوالفتحی،سامره حاجیان،علی کارگر پیرو،نیره ناصری نسب،مجتبی شفیعی (شاهرخ)،علی رفیعی ( امید )،محمد امانی،مرضیه سادات هاشمی،علی قاسمیان ( باغبان )،تقی سیفی،امیر حسنخواه ، ماه،علیمحمد پناهی،محمدکریمی (پویا)،سمانه باقرزاده،حمیدنوری(احمد)،مریم دارابی،رسول محمدی(خیال)،موسی ظهوری آرام(آرام)،مجید خوش خلق سیما،علی مهدی اصل،موسی عباسی مقدم،سینا دژآگه،مدیر ویراستاری،هنری داودیان،منیژه قشقایی،ابراهیم حاج محمدی،عليرضا حكيم،مراد علی پیرگزی
نقدها و نظرات
 پنجشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۶ ۱۷:۱۸
درود بر بانونادی من هم موقعی که جوان بودم سرموتور آب به دور از آبادی می خوابیدم یک شب که لباسهای کارم را داشتم از تنم بیرون می کردم ودرب موتورخانه هم قفل بود ناگاه یک گربه زرد دیدم گفتم درب موتورخانه که قفل است این از کجا پیداش شد باخودم گفتم این جنه همینطور که به طرف موتور بدو بدو می کرد چاقو را یواش از جیبم بیرون کردم به روی اون گرفتم ناگاه مثل فیلم وروجک واستا ادل مهو شد از ترس مو به تنم سیخ شده بود نتوانستم بخوابم موتورخانه را ترک کردم رفتم پهلوی یک چوپان که گوسفنداش به همان نزدیکیها بود وفامیل هم بود هنوز نزدیک نشده بودم گفت کیست گفتم منم گفت تا به حال اینجا نمی آمدی گفتم راستش ترسیدم گفت گربه ندیدی رنگش هم زرده گفتم تو از کجا می دونی گفت اون جنه هر شب می یاد دور بر گله ومن می ترسونمش ومیره خوب شد اینجا آمدی اگر می موندی امشب اذییتت می کرد با تایید چوپان برایم روشن شد که گربه زرد وا قعا جن بوده   سه شنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۶ ۰۶:۴۶
 سه شنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۶ ۰۸:۴۶
سلام/ممنونم زیبا بود
 سه شنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۶ ۰۸:۵۴
زیبا بوددرو بر شما
 سه شنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۶ ۱۲:۱۵
سلام،آفرین، خوب نوشتی،از تعلیق و توصیف،ترس ، وهم خوب استفاده کردی،مو به تنم سیخ شده بود،مثل داستان بار قبل،خیلی خوب تونسته بودی خواننده را به دنبال کردن داستان وادار کنی،آفرین ،منتظر داستان های بعدیت هستم،  
 سه شنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۶ ۱۲:۲۵
😁استااد ترسوندمتون😁...
سه شنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۶ ۱۲:۳۵
خیلی،نمی خواستم بگم😀،امشب کارم تمومه😨😵
سه شنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۶ ۱۳:۴۳
😁😁😁....خییلی با حالین استاد...😁....ممنونم نظر لطفتونه😊 سه شنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۶ ۱۳:۴۵
نه ،واقعا😨، آفرین،خیلی عالی نوشتی،ترس شو هس کردم، منم امشب جیغ می زنم تو خواب 😂
سه شنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۶ ۱۳:۴۶
خخخخخخخخ منم وقتی همچین چیزایی تو خواب میبینم ..بعضی وقتا تو خواب حرف میزنم میگم.ر..ر..رو..روح....😁
سه شنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۶ ۱۳:۵۶
فکر کن،یه پارچه سفید با دوتا جای چشم خالی،تو اتاق خوابت اینو رو اونور میره،خیلی ترسسناکه😵😵😵😂
سه شنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۶ ۱۳:۵۸
😁😁😁...خخخخخخ...آخی ...من دوست دارم داستان ترسناک بنویسم ..آخه داستان ترسناک مثل فلفل تند میمونه دلت میخواد بخوریش ولی بعد زبونت میسوزه.....به نظرتون اگر ژانر دیگه ای هم انتخواب کنم بهتر مینویسم؟؟ یه رمانی قرار بود بنویسم به اسم رویا داستان تخیلی بود ..میدونید بیشتر از هر ژانری ژانر ترسناک خواننده رو به ادامه داستان جلب میکنه سه شنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۶ ۱۴:۰۱
اووم استاد من قبلا روح و جن از این چیزا زیاد دیدم عادت دارم دیگ😊...نمیترسم...بیشتر شبا گربه سیاه میبینم ولی بعضی اوقات هم اعضای خوانوادم و...
سه شنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۶ ۱۴:۰۴
وقتی خییلی بچه بودم جن دیدم حافظم خوب یاری نمیکنه مثل یه فیلم خیلی قدیمی یا خواب...یه موجودات قرمز و مشکی بودن...توی تولد یکی از فامیل هامون تو زیر زمین...یه آدمایی یادم میاد که لباس حیوان به تنشون کرده بودن😣
 سه شنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۶ ۱۴:۱۷
چقدر روحیات شما شبیه به منه .....زیرزمین محل زندگیشون هست و کاری ندارن بیشتر تو لاک خودشون هستن اما بهتره چهار قل تو گردنت آویز کنی عزیزم ..... 
سه شنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۶ ۱۴:۳۹
نزدیک به نود یا صد سال پیش تو محل زندگی ما موجوداتی قد بلند شبیه به انسان دراز و و دارای دم و بدنی پشمالو در کنار رود دز زندگی میکردن...من اصلیتم دزفولی هستم توی زفول یه جاهایی هست کنار رود خونه به اسم کت...کت ها یه غار هایی توی دل کوه کنار رود خونه هستن که این موجودات اینجا زندگی میکردن...بعضی اوقات با اهالی قرآن میخوندن یا اینکه به شکل یک انسان در میومدن و خودشونو جای یه نفر میزدن...وقتی که اینکارو میکردن اهالی از روی سم هاشون میفهمیدن که انسان نیستن...بیشتر اوقات هم توی حمام عمومی میرفتن
سه شنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۶ ۱۴:۴۱
ممنون استاد
 سه شنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۶ ۱۴:۴۶
سلام روز بخیر خانم نیلوفر نادی نیستم خاله اما همچون وی میگویم یا ابوالفضل :14  : درود برشما نوشته ای بود قوی انچنان که بلافاصله حدس بزنی اخر ماجرا را نبود و این حُسن خوبی است اما شما فرموده اید این داستان نیست و واقعی بوده در چنین صورتی جگر شیر میخواهد نوشتن و واقعا خیلی زیبا عالی و زیبا قلم فرسایی کرده اید موفقیت شما ارزوی قلبی من است دختر پاییز بهاری باش سه شنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۶ ۱۴:۵۵
خوش آمدید
 سه شنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۶ ۲۱:۱۸
زیبا بود
 جمعه ۱۷ شهريور ۱۳۹۶ ۱۹:۱۷
درود بر دختر پاییز زیبا بود، آفرین
 چهارشنبه ۲۲ شهريور ۱۳۹۶ ۰۵:۰۷
سلامخیلی وحشتناک بود خیلی واقعی به نظرمیرسید خانم نادی فک کنم،هنگام نوشتن،خودتونم،میترسید البته من ترسونیستم.. اصلا اون صدای شکستن شیشه ی پنجره.. واقعا لذت بردم و.. یه کم ترس خوردم موفق باشید عالی بود بازم بنویسید
پنجشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۶ ۱۰:۳۵
نه استاد نمیترسم😁....فقط میتونم کاری کنم که خواننده از ترس به خودش بلرزه😁
 پنجشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۶ ۱۴:۳۳
درود فراوان .. قلمتان همواره در هر مسیری توانا باد
پنجشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۶ ۱۷:۱۶
درود بر بانونادی من هم موقعی که جوان بودم سرموتور آب به دور از آبادی می خوابیدم یک شب که لباسهای کارم را داشتم از تنم بیرون می کردم ودرب موتورخانه هم قفل بود ناگاه یک گربه زرد دیدم گفتم درب موتورخانه که قفل است این از کجا پیداش شد باخودم گفتم این جنه همینطور که به طرف موتور بدو بدو می کرد چاقو را یواش از جیبم بیرون کردم به روی اون گرفتم ناگاه مثل فیلم وروجک واستا ادل مهو شد از ترس مو به تنم سیخ شده بود نتوانستم بخوابم موتورخانه را ترک کردم رفتم پهلوی یک چوپان که گوسفنداش به همان نزدیکیها بود وفامیل هم بود هنوز نزدیک نشده بودم گفت کیست گفتم منم گفت تا به حال اینجا نمی آمدی گفتم راستش ترسیدم گفت گربه ندیدی رنگش هم زرده گفتم تو از کجا می دونی گفت اون جنه هر شب می یاد دور بر گله ومن می ترسونمش ومیره خوب شد اینجا آمدی اگر می موندی امشب اذییتت می کرد با تایید چوپان برایم روشن شد که گربه زرد وا قعا جن بوده
 دوشنبه ۲۷ شهريور ۱۳۹۶ ۱۹:۲۶
خانم نیوفر، خوشا بحال شما، اگر بجای کابوسی که فقط جیغ و ویغ میکرد دزد امده بود اوضاع خیلی بدتر میشد خدا را شکر کابوس بود. با گذشت زمان کم کم باهاشون دوست میشین، حال من یکی یکیشونو با اسم میشناسم، میشینیم و گپی میزنیم. این اواخر نمیدونم چا تا میام در میرن، فکر میکنم از من میترسن. 
 چهارشنبه ۲۹ شهريور ۱۳۹۶ ۱۹:۵۶
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
|
نقد و آموزشنظراتمشاعرهکاربران اشتراک دار
محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
|
|||||||||||||||
بیشتر بترسونمتون 
ممنونم
ارسال پیام خصوصی
سید هادی محمدی
علی نظری سرمازه
مهرداد مانا
محمد شریف صادقی
وحید سلیمی بنی
محمدحسن پورصالحی 
تکتم حسین زاده 
شاهزاده خانوم 
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.