سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 ارديبهشت 1403
    17 شوال 1445
      Thursday 25 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۶ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        خاطره ها
        ارسال شده توسط

        امین سوری

        در تاریخ : شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۰ ۱۷:۲۰
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۲۴۷ | نظرات : ۳


        در گذر از کوچه پس کوچه های خاطره ها هر آنجا که احساس غلیان می کند و دل به لرزه می افتد همانجا در پس خاکروبه های تعلق نقش عشقی نافرجام پنهان شده است . تلخ و شیرینش به کنار آنچه خاطر را می آزارد وحشت از تنها ماندن در سایه روشن باورهاست. با خود میاندیشم که اکنون نقش کدامین خاطره در سراچه ی ذهنم خاک میخورد . دست ویرانگر سرنوشت اینبار چه به روز احساسم خواهد آورد .

        ای از عشق پاک من همیشه مست

         من تورآ اسان نیاوردم به دست

        بارها این کودک احساس من

         زیر بارانهای اشک من نشست

        من تورا اسان نیاوردم بدست

        وقتی در دل خاطراتمان غرق میشویم و چشمانمان نا چار خیس از احساس، روز هایی را به یاد می آوریم که در کشمکش حادثه ها روحمان آزرده گشته وبهایش را با خون دل پرداخته ایم .چه اشکهایی که بر گونه هایمان  به آرامی لغزیده اند و بر روی دفترهایمان چکیده اند و نقش های به یاد ماندنی را به یادگار نهاده اند.

         

        در دل آتش نشستن کار آسانی نبود

         راه را بر اشک بستن کار آسانی نبود

        با غروری هم قد و بالای بام آسمان

         بارها در خود شکستن کار آسانی نبود

        بار ها این دل به جرم عاشقی

         زیر سنگینی بار غم شکست

          من تورا آسان نیاوردم بدست

         

        چه روزهایی که همچوشمع سوختیم و آب شدیم اما خم به ابرو نیاوردیم  .چه شبهایی که در غم عشق بیتاب شدیم و تا اوج احساس پرکشیدیم و دست روزگار چه رنجهایی که بر دلمان ننشاند .

        در بدست اوردنت

         برد باریها شده

         بی قراریها شده

         شب زنده داریها شده

        در بدست اوردنت

         پایداریها شده

         با ظلم و جور روزگار

         بردباریها شده .

        اما آنچه برایمان امروز به یادگار مانده میراث گرانبهاییست که هچو چشمه ای زلال در رگهایمان جاریست .احساس نابی که لحظه به لحظه ی زندگیمان را رنگ زیبایی می پاشد . ما اکنون مملوء از خاطرات تلخ شیرین عاشقانه ایم که هر کدامشان برایمان به ارزش کلید های طلایی صندوقچه ی عشق الهی ست .

        جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم

        سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم

        مو به مو دارم سخنها

        نکته ها از انجمن ها

        بشنوای سنگ بیابان بشنوید ای باد و باران

        با شما همرازم اکنون .

        باشما دمسازم اکنون .

        شمع خود سوزی چو من

        در میان انجمن

        گاهی اگر آهی کشد دلها بسوزد.

        یک چنین آتش به جان

        مصلحت باشد همان

         با عشق خود تنها شود تنها بسوزد.

        بگذر زما که خاطر ما در هوای توست

        دلبر امید وعده و جان مبتلای توست

        تنها نه دل به مهر تو پابسته است و بس

        آن ذره ای ز آ ب و گلم در هوای توست

        من یکی مجنون دیگر در پی لیلای خویشم

        عاشق این شور و حال عشق بی پایان خویشم

        تا بسویش رهسپارم سر زمستی برنداردم

        من پریشان حال و دلخوش با همین دنیای خویشم

        جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم .......

        .خاطرتان سر شار از لحظات شیرین و بیاد ماندنی باد

        در گذر از کوچه پس کوچه های خاطره ها هر آنجا که احساس غلیان می کند و دل به لرزه می افتد همانجا در پس خاکروبه های تعلق نقش عشقی نافرجام پنهان شده است . تلخ و شیرینش به کنار آنچه خاطر را می آزارد وحشت از تنها ماندن در سایه روشن باورهاست. با خود میاندیشم که اکنون نقش کدامین خاطره در سراچه ی ذهنم خاک میخورد . دست ویرانگر سرنوشت اینبار چه به روز احساسم خواهد آورد .

        ای از عشق پاک من همیشه مست

         من تورآ اسان نیاوردم به دست

        بارها این کودک احساس من

         زیر بارانهای اشک من نشست

        من تورا اسان نیاوردم بدست

        وقتی در دل خاطراتمان غرق میشویم و چشمانمان نا چار خیس از احساس، روز هایی را به یاد می آوریم که در کشمکش حادثه ها روحمان آزرده گشته وبهایش را با خون دل پرداخته ایم .چه اشکهایی که بر گونه هایمان  به آرامی لغزیده اند و بر روی دفترهایمان چکیده اند و نقش های به یاد ماندنی را به یادگار نهاده اند.

         

        در دل آتش نشستن کار آسانی نبود

         راه را بر اشک بستن کار آسانی نبود

        با غروری هم قد و بالای بام آسمان

         بارها در خود شکستن کار آسانی نبود

        بار ها این دل به جرم عاشقی

         زیر سنگینی بار غم شکست

          من تورا آسان نیاوردم بدست

         

        چه روزهایی که همچوشمع سوختیم و آب شدیم اما خم به ابرو نیاوردیم  .چه شبهایی که در غم عشق بیتاب شدیم و تا اوج احساس پرکشیدیم و دست روزگار چه رنجهایی که بر دلمان ننشاند .

        در بدست اوردنت

         برد باریها شده

         بی قراریها شده

         شب زنده داریها شده

        در بدست اوردنت

         پایداریها شده

         با ظلم و جور روزگار

         بردباریها شده .

        اما آنچه برایمان امروز به یادگار مانده میراث گرانبهاییست که هچو چشمه ای زلال در رگهایمان جاریست .احساس نابی که لحظه به لحظه ی زندگیمان را رنگ زیبایی می پاشد . ما اکنون مملوء از خاطرات تلخ شیرین عاشقانه ایم که هر کدامشان برایمان به ارزش کلید های طلایی صندوقچه ی عشق الهی ست .

        جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم

        سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم

        مو به مو دارم سخنها

        نکته ها از انجمن ها

        بشنوای سنگ بیابان بشنوید ای باد و باران

        با شما همرازم اکنون .

        باشما دمسازم اکنون .

        شمع خود سوزی چو من

        در میان انجمن

        گاهی اگر آهی کشد دلها بسوزد.

        یک چنین آتش به جان

        مصلحت باشد همان

         با عشق خود تنها شود تنها بسوزد.

        بگذر زما که خاطر ما در هوای توست

        دلبر امید وعده و جان مبتلای توست

        تنها نه دل به مهر تو پابسته است و بس

        آن ذره ای ز آ ب و گلم در هوای توست

        من یکی مجنون دیگر در پی لیلای خویشم

        عاشق این شور و حال عشق بی پایان خویشم

        تا بسویش رهسپارم سر زمستی برنداردم

        من پریشان حال و دلخوش با همین دنیای خویشم

        جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم .......

        .خاطرتان سر شار از لحظات شیرین و بیاد ماندنی باد


        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۸۰۴ در تاریخ شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۰ ۱۷:۲۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۱ شاعر این مطلب را خوانده اند

        سمیرا شریفی (آسمان)

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0