پنجشنبه ۲۹ آذر
فلسفه هیچکاک یا پوچکاک
ارسال شده توسط باقر رمزی ( باصر ) در تاریخ : شنبه ۵ فروردين ۱۳۹۶ ۱۱:۳۳
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۰۱ | نظرات : ۱۰
|
|
فلسفه هیچکاک یا پوچکاک
جوابیه غرب زدگی هیچکاک
شما قضاوت کنید
این است اصالت ما ؟؟؟؟؟؟؟
چون ادب از دست ادیبان برفت
نام ادیب از ادبستان برفت
باقر رمزی باصر
افتاده بپاخاسته
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۷۷۹۷ در تاریخ شنبه ۵ فروردين ۱۳۹۶ ۱۱:۳۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
|
دوست عزیزم به خدا که بنده قصد طرفداری از هیچ سبکی را ندارم و کاری به نظریات جناب میرزایی ندارم اما فرمایشات شما ضد و نقیض است الکل و مخدر چه ربطی به راک و متال دارد؟ قبل از اینکه پاسخی بدهید، خواهش میکنم خوب در باب تاریخ مطالعه کنید که اینها از قرنها پیش بودهاند و الحق والانصاف ربطی به موسیقی آنور آبیها ندارد!
در مورد آرامشی که در موسیقی سنتی ایرانست فرمودهاید و صد در صد با شما موافقم! اما با استفاده از موسیقی سنتی میتوان اعتراض کرد؟ مسلما پاسخ خیر است! همانگونه که بعضی حرفها را نمیتوان در قاموس شعر کلاسیک گنجاند و بالاجبار به شعر نو و سپید رو میاوریم، در مورد موسیقی هم همین اصل گذراست... به هیچ وجه نمیتوان شدت اعتراضی که در سبک راک و متال و رپ هست را با موسیقی سنتی بیان کنیم! به قولی: هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد... نمونهای از خودم عرض میکنم این شعر-نوشتهی رپ را به هیچ عنوان نمیتوان به سبک کلاسیک سرود، به طوری که تمام حرفها گفته شود:
نور از زندگی سانسورهِ تا بگی : میبینم آسِمون وُ با رنگِ واقعی از درکِ دنیاتَم حتّی عاجزی ! بَس که غَرقی توو این فانتزی بیـا بیـرون ! از این رویایِ گُـنـگ تَـوَهُّـمِ رفــــاه ، توو دنیایِ مُــــد ؟ نمی بینی همه مُدِلَن توو دنیایِ تو ؟ با یه ماسکِ مسخرهِ از رویایِ خود توو شــــهر گم میشَن ، پُر میشَن از تُهی تشخیص نِمیدی دشمن وُ از خودی ... که نَقشَن ، همهِ پشتِ نقاب رفتن مثه آفتاب پرست زیرِ رنگا دَفنَن حالا هِی بگم ، خودت وُ به خواب بزن لـعـنـتی یه تَلَنگُر به نقاب بزن ! بیدارشو ! بِبین توو شهرِ مومی همه تماشاچی ، مثه تئاترِ رومی آدم که نـه ، فقط یه رُلِ پوچی باید نـقـــــش ، بازی از صحنه دورشی ... *** مـــــــن ، یه شکافَم تویِ قرنِ بی ریشگی باید بِشکَنَم این حلقه یِ شیشه ای بیرون بزنم از باتلاقِ پُـرِ کوروکودیل وُ منفجرشَم از حقیقتـــــــ ، عِینِ چِـرِنـوُبیـل ! بلکه بیدارشی ، از خوابِ غفلت ... *** می ترسی از پوشیدنِ کفشام که حتی ، پاهامَم دارَن بویِ الهام یه الهـــــام که بلندشی از جات بِکَّـنی دل از قِید وُ بَندات وُ بشنوی فکرم از بینِ حرفام که شعـــرام مثه زنگِ اِنشان : سفیــــــــدی یا غرقِ رنگ ؟ جنگ بَرا صلح یا صلح واسه جنگــــــــ ؟! جَوابِ اینا راهِت وُ می سازه یه ایده یِ تازهِ توو ذهنِ بازِت که پنهون نَشی پشتِ خنده یِ دلقک وُ دَرجا نَزَنی مثلِ مترسک وُ خط بِزَنی شبایِ رَفـتَه رو وَرَق بِزَنی بَرگایِ دَفتَروُ رَد کُنی جنگـــــــ ، گلوله وُ سُرب بِرِسی به صبح به قصه یِ صلح ... *** چون مـــــــن ، یه شکافَم تویِ قرنِ بی ریشگی باید بِشکَنَم این حلقه یِ شیشه ای بیرون بِزَنَم از باتلاقِ پُـرِ کوروکودیل وُ منفجرشَم از حقیقتـــــــ ، عِینِ چِـرِنـوُبیـل ! بلکه بیدارشی ، از خوابِ غفلت ... *** | |
|
و همینطور این ترانهی راک را:
این زندگی کلافهَس نَذاش خودمون باشیم که رویِ بومِ دنیا یه رنگ نو بپاشیم . . . تو سمفونیِ بوق وُ دود وُ گربه وُ ماشین گم شدیم بازم انگار نفهمیدیم کجاشیم . . . مثلِ قهرمانی مردود تویِ فیلمِ بی خیالی نخ نخ سکوتو طی کن پایِ پاکتایِ خالی . . . من گردوُخاکِ صحنهَ م پُرِ سرفههای سمی یه بغل هوایِ تازه نبود تو این حوالی . . . . . . من یه بغضِ کالم تویِ باغچهای که مرده یه بادِ سنگین اومد همه رویاهامو بُرده . . . دیگه هوامو نداری اِی مترسک کجایی؟ که اون کلاغِ مرموز تن وُ ساقههامو خورده . . . . . . میترسم امروزم فردایِ شما باشه یه شلیکِ سردرگم دنبالِ پوکههاشه . . . تویِ جادههایِ تردید پیِ ردِ پایِ برگشت یه قدمِ اشتباهو دنیات از هم بپاشه . . . میدونم شبیهِ من تُو با ثانیه درگیری پشتِ میلهها تویِ این سلول میمیری . . . اگه حکمِ دلِ یارُ به خشتِ جان بُریدی نده سرنوشتو دستِ اون وکیلِ تسخیری . . . . . . من یه بغضِ کالم تویِ باغچهای که مرده یه بادِ سنگین اومد همه رویاهامو برده . . . دیگه هوامو نداری اِی مترسک کجایی؟ که اون کلاغِ مرموز تن وُ ساقه هامو خورده . . . | |
|
فقط در نظر داشته باشید که این عرایض و سرودهها در مخالفت با نظر شما نیست... بلکه صرفا جنبهی دیگری از حقیقتست که شما از آن غافل بودهاید... و من الله توفیق | |
|
استاد شعر و مهر ونقد با سپاس از شما شاعر فرهمند برای نقد و نظر ارزشمندت سلام
| |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
البته جناب آلفرد هیچکاک فیلسوف نبودهاند و سینماگر بودهاند... همینطور ایشان قبل از همهگیری سبکهای راک و متال و امثالهم میزیستهاند...
و نه! اصالت ما در این تصاویر نیست...
همانطور که اصالت ما در صوفیگری مولویها نبوده....
همیشه باید توجه داشته باشیم که زمان در گذر است و پیشرفت در علوم و فنون، در دنبالهاش پیشرفت فرهنگی را میاورد. پس همانطور که به فراخور آن دوران فلسفهی صوفیگری آمد و به مرور (بعد از جدلهای فراوان) پذیرفتیمش، چند دهه پیش هم فلسفهی راک و متال و پانک و فانک و رپ و غیره آمده و به تدریج میپذیریمش... چرا؟ چون اگر ریشه در دردهای مشترک انسانیت نداشت، جهانی نمیشدند!
هرچند خوانندگانی هستند مثل \"آرک اِنِمی\" که فقط از قتل و خون میخوانند اما خوانندگانی هم هستند مثل \"تیرتی سِکِندز توو مارس\" که عمیقرین لایههای شخصیتی انسان معاصر را میکاوند و به تصویر میکشند.
حالا به خاطر یک خواننده باید کلا سبک راک و متال را به زیر سوال ببریم؟!
فلسفهی اصلی این سبکها اشاعهی مخدر و غیره نیست! بلکه اعتراضی شدید و عریان به جنبههای منفی تمدن و صنعتی شدن جوامع است، حتی صدای ساز و صدای آوازشان هم نشانهای از ماشینی شدن دنیا و دور شدن از اصل انسانیت است... همانطور که \"زیگموند فروید\" در کتاب \"تمدن و ملالتهای آن\" ازخودبیگانگی را فریاد میزند...