دوشنبه ۳ دی
امروز
ارسال شده توسط مسعود کاویانی در تاریخ : جمعه ۱۷ دی ۱۳۹۵ ۰۳:۳۰
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۲۸ | نظرات : ۰
|
|
امروز
--------------------
امروز یکم یکم ماه سال یکم است امروز اولین روز بعد از توست انگار دوباره متولد شده ام گریه میکنم شدیدا بدون وقفه بودن تو رو میخواهم دست نوازشت رو نمیفهمم که دیگر برنمیگردی نمیدانم چرا رفتی یا چه چیزی مرا تسکین میدهد اما میدام چیزی از ارامشم کم شده وارد دنیایی شده ام که از ان هیچ نمیدانم گریه میکنم ارامو و قرار ندارم همه میگویدذ چه ادم خوبی چقدر زیبایی همه میخواهد جوری مرا داشته باشند تا بفهمند که کیستم اما هر غریبه ای که به سمتم می اید چنان وحشت میکنم که گویی میخواهد به من اسیب برساند 9 ماه پیش بود که زمزمه های حضورت رو در زندگیم حس کردم ان لحظه هیجان داشتم خبر امدن اولین عشق زندگیم را به همه دادم اولین نامه عاشقانه از سمت تو اما حالا که رفته ای و من به دنیای تنهایی قدم گذاشته ام دوست ندارم بار دیگر از چیزی به هیجان بیایم همه قرار است برایم اسم انتخاب کنند یکی عاشق تنها یکی خسته دل در کنج ویرانه یکی تکیه داده به درخت اما من نمیدانم دلیل این همه هیجان چیست همه از امدنم به دنیای جدید استقال میکندد خودم فقط گریه میکنم ترجیه میدم اکثرا خواب باشم تا تو در رویایم بیایی اما هر بار که در رویایم هوا بارانی میشود با گریه از خواب میپرم و همه فقط میخواهد حال مرا عوض کنند و همه نگران من هستند این روزها حرفهای دیگران را درک نمیکنم نمیدادنم انها چه میگویند نه میتوانم دردم را بگویم نه درمان نزد انهاست چه روز بی حالیست امروز که به دکتر رفته ام قد و وزن فشار خون همه چیز نرمان است و سلامتی بالینی مرا به خانواده ام نوید میدهند اما کسی از دل بی قرارم خبر ندارد این روز یکم از ماه یکم از سال یکم چرا تمام نمیشود اسمم را سرانجام عاشق کوله به دوش گذاشتند صدای اذان مودن زاده رو با هدست گوش میکنم و فقط گریه میکنم غذا خوردنم فقط برای ارامش معده و فرار از دست این ضعف روحیست که هر لحظه مرا به سمت سرگیجه میبرد امروز چند برابر حد معمول غذا خوردم همه میگوید برای کسی که تازه به این دنیا امده عادیست اه که چه دنیای اشتباهی دارید شما ادم بزرگ ها من از ترس و استرس یک ان گریه را رها نمیکنم و شما به گریه های من میخندید و از هم تعریف میکنید امروز یکم از ماه یکم از سال یکم است همه میگوید خوش امدی عزیزم اما من میخواهم به ارامش قلبی برگردم در عمق وجود تو تا از دریای محبت تو تغذیه کنم حال مادرم تماشایست اون هم میخنند هم اشک میریزد از نظر اون من مرد شده ام و حالا باید زندگی کنم اما نظر خودم مرا در چاهی انداخته که توان بیرون امدن از این را ندارم هرکه میرسد هرچه دوست دارد میگوید یکی لپم رو میکشد یکی قربان صدقه ام میرود اما من باز یاد تو می افتم باز گریه میکنم چرا نمیدانم چه میخواهم نمیدانم حالم بد است امروز یکم از ماه یکم از سال یکم است اولین روز بعد از رفتن تو من خسته دلبسته با چشمان بسته با احساسی شکسته و زخمی نبسته و بغضی از هم گذسسته پیوسته بی وقفه هر لحظه در حسرت تو هستم پیس کجایی امروز تمام شد فردا باز هم برای من یکم از ماه یکم از سال یکم است من هیچ نمیفهمم وقتی ارامش ندارم فقط گریه مکنم
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۷۶۳۵ در تاریخ جمعه ۱۷ دی ۱۳۹۵ ۰۳:۳۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.