سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        قطعات و مثنویات تعلیمی و اخلاقی و حکمی تقی دانش( مستشار اعظم)- قسمت اول
        ارسال شده توسط

        دکتر رجب توحیدیان آغ اسماعیلی(سالک)

        در تاریخ : جمعه ۹ بهمن ۱۳۹۴ ۲۲:۳۶
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۳۰۳ | نظرات : ۹

        قطعات و مثنویات تعلیمی و اخلاقی از تقی دانش(متشار اعظم)- قسمت اول
        دکتر رجب توحیدیان استادیار  و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد سلماس
        محمد تقی ضیاء لشگر متخلص به دانش ، در سال1240 شمسی در تهران چشم به جهان گشود  و پس از فراگرفتن مقدمات ادب و معلوماتی که در آن زمان برای کسانی که خود را برای تصدی مشاغل دیوانی حاضر می ساختند، ضروری بود. در جوانی در خدمت مرحوم میرزا علی محمد صفا خوشنویس، به فرا گرفتن هنر خطاطی پرداخت و در محضر مرحوم ملاعبد الصمد یزدی و مرحوم میرزا ابوالحسن جلوه، فنون عربیت و ادب و حکمت و علومی را که در آن زمان مورد توجّه خاص دانشمندان و ارباب ذوق و معرفت بود، فراگرفت و به مطالعه و تصفح دیوان شعرای ایران و عرب همت گماشت. در آغاز خدمات دولتی خود در دبیرخانه میرزا علی اصغر اتابک به شغل منشی گری اشتغال داشت و پس از مدتی به آذربایجان(تبریز) در خدمت دیوان انشاء ولایت عهد به سر آورد.(دیوان، 1383،مقدمه: الف)                                                                                  
        دانش در وصف ترکان تبریزی گوید:
                 بدیدی حافــظ ار ترکــــان تبریزی نبخشیدی                     
         سمرقنـــد و بخارا را به خال تُرک شیرازی
        (دیوان، 1383: 209)
        سپس در اوایل مشروطیت در جرگه آزادیخواهان درآمد و آثار منظوم و قصاید غرّا که در حمایت از آزادی و نکوهش رژیم استبدادی سروده، نماینده آن دوره از عمر اوست. بعد از سقوط محمد علی شاه و استقرار مشروطۀ دوم در سال 1327 هجری قمری، به سمت ریاست عدلیۀ فارس منصوب شده در مصاحبت سهام الدوله والی ایالت، به سرزمین سعدی و حافظ رهسپار گردید و آنجا اقامت جست. بعد از آن سال ها سمت ریاست دبیرخانه ولات فارس را تعهد می کرد و با فضلا و شعرای شیراز همدم بود. وی در سنین اخیر حیات نستباً طولانی خود به تهران بازگشت و ایام بازنشستگی و دوران نهایی عمر خویش را در پایتخت گذراند و به دیدار دوستان و سخن سرایان تهران -که محضرش را مغتنم شمرده و در ایام خانه نشینی از خرمن ذوق و دانش وی خوشه چینی می کردند - صرف اوقات می کرد. (همان، مقدمه: الف). دانش در اواخر عمر نابینا و خانه نشین شد. در 25 اسفند 1326 در گذشت و در قم مدفون شد.( مشیر سلیمی، 1344: 349)دانش دبیر و نویسنده ای توانا بود، خط نستعلیق را بسیار خوب می نوشت. وی از کودکی خطی خوش داشت و در نه سالی توانست دیوان حافظ را به خط خود بنویسد و در صرف و نحو، تاریخ و جغرافیا و زبان و ادبیات عربی تبحر داشت و عضو پیوسته ی فرهنگستان ایران از آغاز تأسیس آن(1314) بود.(مشیر سلیمی، 1344: 345). دانش، شاعری را از کودکی شروع کرد. یازده ساله بود که قصیده ای هفتاد بیتی سرود که سبب شهرتش گردید.(برقعی، 1373، ج2: 1333)                                                                                                 
        آثار تقی دانش:1-دیوان هزار غزل 2- دیوان قصاید3-دیوان مقطعات 4- نوشین روان در شرح سلطنت انوشیروان 5- ن و القلم شرح حال خطاطان در سه جلد 6- بحر محیط در دوازده جلد  7- بحیره خلاصه ای از بحر محیط 8- اکسیر اعظم در چهار جلد 9- لآلی شاهوار به امر وزارت فرهنگ 10- جنّت عدن به سبک بوستان 11- فردوس برین به شیوۀ گلستان  12- تذکرۀ صدر اعظمی 13- وجوه تسامی 14 امثال حکم 15- دیوان حکیم سوری در سه جلد 16- تذکره آش کشکیان به شیوه ی بسحاق اطعمه 17- بیان حقیقت در شرح احوال خود( دیوان، مقدمه: له) 18- علم بدیع فارسی(نیکو همت، 1327: 68)                     
        اکثر قطعات  و مثنویات تعلیمی و اخلاقی و حکمی تقی دانش، همچون غزلیات وی، با تأسی از سبک و سیاق دو اثر معروف سعدی، یعنی گلستان و بوستان سروده شده است:
        1-ابهلی را اگر بپوشانند
        جامه ها از دیبقی و دیبا
        به نظر ناورند اهل نظر
        معنی زشت و صورت زیبا
        2-بگفت روزی انوشیروان به دستورش
        که شب ز زحمت بی خوابیم بسی در تاب
        مگر که فکرت دستور چاره ای سازد
        بزرگ مهر بگفتا که پادشاهی و خواب؟!
        3-هزار ساله ی عمرت برابری نکند
        بدان دقیقه ی عمری که دانش آموزیت
        ذخیره ای چو نخواهی برای خویش اندوخت
        مدار تن به فراغت ز دانش اندروزیت
        اگر که مرد غنائئ فضیلت مردیت
        و گر به درد و عنایی وسیلت روزیت
        4-مال بیندوز آنقدر که بدریوز
        در  گه حاجت به درگهی نبری دست
        آنچه از این بیش گرد آری و داری
        نیست تو را گنج رنج جان و تنت هست
        5-به روز شورش دشمن خدای باید خواند
        کسی که قوت او حق بود ظفر مند است
        سنان خطی[1] و تیغ مهندش[2] نه کفاف
        اگر که نصرت و فتحی است از خداوند است
        6-ای بسا گاه غضب چاره ای از دست رود
        که به صد قرن و به صد محنت ناید بر دست
        شیشه را چون شکنی روز درستیش مجوی
        چون درست است توانیش به هر وقت شکست
        7- در جهان آنکه را نه فرزند است
        با جهانش دگر چه پیوند است؟
        8-درویشی از کریمی احسان و لطف دید
        درویش از کریم همین مدعای اوست
        گفتند بر دعای وی آخر برآر دست
        گفتا که نیکی عمل او دعای اوست
        9-در رهگذر سیل مکش رخت ز آغاز
        چون سیل برآید ندهد راه سلامت
        آنان که بخواهند حیات تن خود را
        بر ثقبه ی حیّات نسازند اقامت
        باری تو از آن بیش که رنجیت برآید
        در چاره بر آ تا نکشی رنج ندامت
        10-سختی کشی و باز خوشی در جهان از آنک
        داری امید روز نوی کآیدت نکوست
        هر سال و ماه و هفته که بر تو گذر کند
        بینی که آنچه پیش گذشته است به از اوست
        11- چشمم نگرانی ز پی مرگ ندارد
        اما ز پی مال به حسرت نگران است
        ز این غصه بمیرم ز اجل گر که نمیرم
        می میرم و اندوخته ام با دگران است
        12- مکافات دوران نباشد شگفت
        ز دستی که بدهی تو خواهی گرفت
        13- ما را به همه حال رسد بی طلب و رنج
        از کارگه رزق اگر قسمت ما نیست
        آن لقمه که ما را نرسد رنج چه حاصل
        باید بشناسیم که آن روزی ما نیست
        14- رعیت به سلطان چو فرزند اوست
        مسلم به فرزند احسان نکوست
        به امیدواری چنانچه پسر
        دود وقت حاجت به نزد پدر
        رعیت که هست از کسی داد خواه
        بدان چشم آید به درگاه شاه
        15-خواجه ای را دیدم از افراط بُخل
        بر غلام خویش فرمان کرده است
        گر که مهمانی رسد گو خواجه را
        دوستی امروز مهمان کرده است
        16-کسی ز سرّ درون کسی خبر ندهد
        ره نفاق جدا و ره وفاق جداست
        شود مشاهده آنگه که پرده بر گیرند
        کدام محض ریا و کدام محض خداست
        17-مگر صاحبدلی یک روز بشنفت
        که مجنونی به مجنونی همی گفت
        که این دیوانگی تا چند و تا کی
        به رسوایی چرا عمرت شود طی
        بگفتا گر جنون را عیب دانی
        چرا این نقش را در خود نخوانی
        بلی دیوانگان را پند بدهند
        ولی مردان دانشمند بدهند
        18- زعیب خلق آنگه کن تحاشی
        که تو خود عاری از آن عیب باشی
        نداند عیب کس جز عالم غیب
        که ذات او منزه باشد از عیب
        20- این امتحان خدای کند تا شود پدید
        صبر تو در تحمل محنت چگونه است
        گر صبر در تو نیست بزرگی نشایدت
        صبر از صفات نیک بزرگان نمونه است
        21- چون به پیران برسی رای جوانی بگذار
        که به هر حال به پیری همه حال افزون است
        آنچه خود در پی آموختنستی اکنون
        سالها هست که ما را به نظر مکنون است
        22- مال اگر در پی حال تو نشد مال تو نیست
        آن چه مال است که در مصرف آمال تو نیست
        23-نداند محنت درماندگان را
        هر آنکو خود به محنت مبتلا نیست
        به زیر پای پیلی گفت موری
        که معذوری ندانی حال ما چیست
        24-نصیحت کس ار بر ملا گویدت
        نه ناصح که او عیب می جویدت
        بگفت آن دلی کش جهان در ولا
        که تقریع دان نصح بین الملا
        حضرت علی(ع) در نهج البلاغه می فرمایند:
        النُّصحُ بَينَ المَلأِ تَقريع= نصیحت کردن در حضور دیگران، خرد کردن شخصیت است.
        شرح نهج البلاغه(ابن ابی الحدید) ج 20، ص 341، ح 908
        25- دلا ز صحبت بد عهد مردمان بگریز
        که نیست صحبت آنان بجز فنای حیات
        رفیق تازه بجو دست از بیات بشو
        چو تازه دست بیاید چه حاجتت به بیات
        26- این شنیدستم ز گفتار حکیمان جهان
        تشنگی زایل شود چون در دهان گیری نبات
        زآن نباتِ لب، منِ عطشان هر آن کس دور کرد
        تشنگان کربلا را دور کرده است از فرات
        27- از علم و ادب گر که کسی بهره نگیرد
        هم در بر خود هم به بر خلق ملوم است
        من برتر از این گویم و تو برتر از این دان
        بی علم و ادب در شمر قوم ظلوم است
        28-فرزند را به صحبت آموزگار دار
        تا بهر او شباب و فراغت میسّر است
        بی تربیت نهال اگرت باغبان نصیب
        خشک ار شود به است آن شاخ بی بر است
        29- همه حمایت بی جا ز نفس خویش مکن
        ز حق نمی گذرد نفس را اگر شرف است
        به یک طرف نه به افراط باش و نی تفریط
        سلامت دو جهان با کسی که بی طرف است
        30-هرآنکه سست برآمد به روزگار شباب
        به روز پیری او روزگار سختی اوست
        سپیده بخت کسی کو ندیده سختی مُرد
        چو زنده ماند به سختی سیاه بختی اوست
        31-مرا چو خرج کثیر و مرا چو دخیل قلیل
        کفایتم به معاش این قلیل عایده نیست
        فوایدی است کسان را و از شرافت نفس
        هزار شکر مرا زآن قبیل فایده نیست
        32-هست جهان چون پل بشکسته ای
        از پل بشکسته نباید گذشت
        لاشه ی مردار بود در مثل
        از سر مردار نشاید گذشت
        لمعه ی برقی است جهان تیزرو
        در بر چشمت چو بیاید گذشت
        خواستنی نعمت پاینده دان
        بایدت از آنچه نپاید گذشت.
        عبارت یادآور جمله معروف سعدی در گلستان است:« آنچه نپاید دلبستگی را نشاید»
        33- عجوز جهان آن چنان دختری است
        که هرگز نه دلبسته بر شوهری است
        به سر ناورد عهد با هیچ کس
        عجب آنکه با هر کس او را سری است
        چو دوشیزگان گاه و گه چون عجوز
        گهی نوعروسی و گه مادری است
        34-عجوز جهان[3] همچنان دختر است
        تو گویی نه دل بسته بر شوهر است
        مر او را هزاران هزاران جهیز
        فریبنده ی شوهر از این در است
        ولی هستی دانگی از هستیش
        به دنیا همیشه به دل اندر است
        اگر گنج دارا نماید تو را
        به پیشش دو صد سدّ اسکندر است
        همه آن متاع و زر و خواسته
        به یک جای بر جای تا محشر است
        چه جانها در آن راه گردد تباه
        چه سرها جدا گشته از پیکر است
        نه زاری به رحم آرَدَش نی نیاز
        دلش سخت تر از دل کافر است
        دلا! دست شو زین عجوز کهن
        اگر چند گویند او مادر است
        بدون شک تقی دانش در سرایش شعر و در به کار گیری ترکیب«عجوز جهان» تحت تأثیر افکار و عقاید شعرای پیشین، نظیر: عماد الدین نسیمی، خواجوی کرمانی، همام تبریزی، حافظ و دیگران واقع شده است.
         
         
         
         
        - نیزه خطائی[1]
        - تیغ هندی[2]
        3- همام تبریزی:
        دنیـــا زنی است زانیه ی شوی کش کزو                                     
        کس را ز خـــوب و زشت به جان زینهار نیست
                                        (دیوان،1370: 53)
        خواجوی کرمانی:
        دل دراین پیـــر زن عشوه گر دهر مبند                                     
        کاین عروسی است که در عقد بسی داماد است
        (نیاز کرمانی، سخن اهل دل، ج1، 1367: 199)
        حافظ:
        مجو درستی عهد ز جهـــان سست نهاد                                      
        که این عجـــــــوزه عروس هزار داماد است
        (دیوان،1374: 114)
        عماد الدین نسیمی:
        زال دهر از زیب و زینت می فریبد مرد را                                  
         دل منــه بر شیوه ی آن پیر زالی کو غر است
        هر نفس شویی کند، در هر دمی شویی کُشد                                  
         یک کف او در نگار و دیگری در خنجر است
        دل مده از دست، گر داری خبر، ای بی خبر                                  
        کاین عروس بیحیـــــــا، دنبال قتل شوهر است
        (دیوان، 1368: 315)
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۶۵۹۶ در تاریخ جمعه ۹ بهمن ۱۳۹۴ ۲۲:۳۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۴ ۰۷:۰۵
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        سلام استادعزیزوبزرگوارم
        وبراستی که خسته نباشید
        وممنونیمممممممممم که وقت می گذارید
        برای این پستهای مفید خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۴ ۱۹:۴۰
        درود استاد گرامی
        تشکر از زحمتی که تقبل فرمودید
        از منظر معرفی شعرا و گرامی داشت هنر و فرهنگ این مرز و بوم حرکتی زیبا و پسندیده است
        ولی با عرض پوزش براستی سوالی برایم پیش آمد
        که چرا اکثر شعرای معروف به نوعی درباری بوده اند؟
        مثلا گفته میشود که حضرت حافظ دیوانسالار بوده و فردوسی هم با دربار نشست و برخواست داشته که عشق ولایت علی(ع) موجب خشم محمود غزنوی بر ایشان شده و غیره
        امید که عفو بفرمایید خندانک خندانک خندانک خندانک
        آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)
        يکشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۴ ۱۵:۱۷
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک درودتان استادبزرگوار وادیب
        دکتر رجب توحیدیان آغ اسماعیلی(سالک)
        يکشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۴ ۱۷:۰۰
        با سلام و عرض ادب و ارادت خالصانه محضر شریف شاعره گرامی و عزیز بزرگوار و نازنین سرکار خانم سیده لاله رحیم زاده. از اینکه مطالب را با علاقه و جدیت بیشتر پی گیری می فرمایید صمیمانه و از ته دل سپاسگزار الطاف و عنایات شما بانوی ارجمند هستم. خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3