چهارشنبه ۲۸ آذر
آنکه اَلک دارد، از پشت سرمان می آید!
ارسال شده توسط ایراندخت نجمیه مرادی در تاریخ : سه شنبه ۱ دی ۱۳۹۴ ۲۱:۱۵
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۴۰۱ | نظرات : ۶۴
|
|
!
حجت جوادپور : شعر و ادبیات در دیار ما، همواره از استیلاء مدعیانی رنج برده است که با بیش از هزار سال ادبیات مبتنی بر نگاه عرفانی و تغزلی به هستی و انسان، عقل ستیزی بظاهر مؤمنانه و عارفانه، زیبایی شناختی کردن ستم و فاجعه، مدح و ستایش جبّاران، چشم بستن بر رنج و فقر بشری و شادخواری و فروغلطیدن در اقسام فساد و ابتذال، زندگی بدون دغدغه های متعالی انسانی، همواره نمادها و نمایندگانی ناکارآمد و بی أثر را بازتولید کرده اند. شعر و ادبیات کهن ما اساساً با اندیشه و تئوری های برخاسته از درکی انسانی از زندگی و یا با هرگونه ضرورت تئوریک برای سرودن بیگانه است. بعبارت دیگر شعر ما گویا هیج نیازی به تفکری نداشته که به جان آدمی تعلق داشته باشد؛ یا نوعی جهانبینی معطوف به زندگی و واقعیت های آن را بازتاباند. ادبیات فارسی و شعر کلاسیک، اندیشه عقل گرای یونان و روم باستان را یکسره وامی نهد و با وام گرفتن از ادبیات تغزلی عصر جاهلیت عرب و برخی از رگه های صوفی گرایانه و کلبی مسلکانه از آراء حکیمان شرق، غزلسرایی و قصیده پردازی را بر دیگر وجوه اندیشیدن ادیبانه ترجیح می دهد! از آن پس شعر فارسی هیچ ضرورتی در حیات انسان و اجتماع را نمی شناسد.
شاعرِ غزلسرا، خود را رندی عالم سوز می داند و برای خود وظیفه ای در قبال تدبیر و تأمل و مصلحت بینی قائل نیست و آن را به صاحبان قدرت وامی گذارد و مریدان را به دم غنیمت شمردن و فخر فروشی به کنج فقر و قناعت و کلبی مسلکی و اقسام دنائت ها توصیه می کند. شعر کهن و پیروان امروزین آن در هیچ برهه ای از تاریخ هزار و اندی ساله، روح زمان و زبان خود را در نمی یابند، لذا نمی توان در این دوره طولانی و رخوت آور، چندان از تحول شعر سخن گفت. مفاهیم و تعابیر دائماً در همان ذهن و زبان منجمد و راکد بازتولید می شوند. آنچه بکار می آید و همواره دلمشغولی خوابزدگان سنت ادبی است، صناعات شعری است و آراستن عجوزه ای کهنسال تا همچنان فریبنده ی دل و دین مردمان باشد! مردمی که در زیر یوغ ستم و استبداد از همه مواهب مادی و معنوی بی بهره اند، باید در ناکجاآبادهای بین زمین و آسمان از مواهب دنیای شعر لذت برند و به عیش نسیه رضایت دهند و گله از تقدیر و قسمت را ناانصافی بدانند! به زعم کهن سرایان و مریدان افسون زده ایشان، دنیا پر از رموز و اسرار است و کسی را به کشف آن راه نیست! بوعلی ها آب در هاون کوبیده اند که می خواهند در ورق پاره های دفتر عقل، آیت عشق بیاموزند! عاقلان در دایره وجود سرگردانند و تنها این عاشقان نظر باز و شاهد باز، که در دستی پیاله دارند و دست دیگر در زلف یار، به کنه اسرار وجود پی برده اند!! همین انسداد تئوریک در شعر فارسی و اشتغال هزار ساله به غزل و قصیده و سرودن در باره مستی و عیش و شرب مدام، توصیف زیبایی های ناپایدار با رویکردی هوسانی، عشق ورزی های دروغین (در غیاب عشق و عاشق و معشوق) طبیعت گرایی خام، شرح ناتمام فراق و وصال، ناکامی های ابلهانه عاشقان بیمار، خودآزاری و دیگر آزاری های مالیخولیایی و گله و شکوه مدام از چرخ و فلک(که تاکنون ندانسته ایم چیست!) و تقدیرگرایی ناشی از جهل به علیّت پدیده ها و عدم درک واقعیت ها، سبب تألیف انبوهی از دیوان های حجیم شد که همچون سنگ گورهای قطوری بر گور خردورزی، ادبیات و شعر پویا و انسان ساز و تحول آفرین را، به محاق فراموشی برده اند. وجود اندک شاعران و ادیبان متفاوت و رگه هایی از ادبیات متعالی انسانی، هیچگاه مجال ظهور و بروز نیافتند و در حاشیه های تاریخ این مرز و بوم باقی ماندند. شعر کهن و تغزلی فارسی در طی این دوران تلاش کرده تا همه توانمندی ها و ظرفیت های ذهن و زبان را بکار گیرد، اما در تمام این مدت، بزرگترین همّت و مشغله شاعران «صناعات ادبی» بوده است؛ در حالیکه مسئله مخاطب تنها صناعات ادبی نیست! این شعر هیچگاه دغدغه روبرو شدن با واقعیات عریان را ندارد و از خلاقیت بی بهره است؛ از اینسان همواره بعنوان یک صنعت باقی مانده است!
سرانجام از پس هزاره، کسی پیدا شد که فریاد زد: آی آدمها/ که در ساحل نشسته/ شاد و خندانید! /یک نفر در آب دارد میسپارد جان!…. و بر غزلسرایان تاخت که: «…این چه کید و دروغی است/کز زبان می و جام و ساقی است؟/ نالی ار تا أبد باورم نیست/ که بر آن عشق بازی که باقی است!/ من بر آن عاشقم که رونده است/ در شگفتم من و تو که هستیم/ وز کدامین خم کهنه مستیم؟ /ای بسا قیدها که شکستیم/ باز از قید وهمی نرستیم/ بی خبر خنده زن، بیهده نال!» وکسی پیدا شد که گفت: «کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود/ و انسان با نخستین درد!/ در من زندانی ستمگری بود/ که به آواز زنجیرش خو نمی کرد.» و آن دیگری پیدا شد که گفت: «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد!» و گفت: «نجات دهنده در گور خفته است!» و…. نیما هزار سال شعر فارسی را دگرگون می کند و از این تاریخ دامنگیر فاصله می گیرد. او بیاد می آورد که وظیفه شعر بازتعریف جهان و آفرینش جهانی دیگر یا تغییر جهان است! نه سرودن مدامِ مجموعه ای از سرخوشی ها و «دل ای دل کردن ها»، که نه چیزی بر زبان می افزاید، نه بر تجارب شاعرانه، و نه جان خواننده تشنه را سیراب می کند. شاگردان راست اندیش مکتب نیما دریافتند که امروزه دیگر نمی توان با ذهن و زبان هزاره پیشین و به تأسی از سنایی و عطار و مولانا و حافظ و چون آنان به بازتولید شعر و سخن پرداخت. پس از نهضت نیمایی و ظهور چهره های تأثیر گذار چون شاملو، موج جدیدی در فضای ادبی کشور ایجاد شد و شعر توانست با گسستن از بسیاری از مؤلفه ها و ساختار شعر کهن و پیوند با ذهن و زبان عصر جدید، نسل امروز را با شعر و ادب آشتی دهد و ذهن و زبان عصر خود باشد. پس از دوره ای باشکوه، شاعران به دو گونه تقسیم شدند. عده ای با پیروی از نوگرایی نیما به خلق و ابداع گونه های متنوع و مختلف در شعر روی آوردند و از این میان برخی در أثر افراط و اشتغال مفرط در صنعت و زبان و فرم از انقلاب نیمایی – شاملویی بدور افتادند و عرصه را برای ظهور و خودنمایی گروه دیگر یعنی کهنه گرایان بی استعداد و بی مایه مهیا کردند! این کهنه گرایان با جاماندگی تاریخی و تهیدستی تئوریک، همچنان اصرار دارند که با بازتولید غزل و قصیده های عهد قدیم، فضای ادبی را به نفع انحصار و خمودگی مصادره کنند. گاه نیز که به دروغ خود را نوگرا می نامند، در مفاهیم و زبان شعرهایشان، از همان آبشخورهای کهن می نوشند. آنان چون اسلاف خود که گذشته را یکسره پاک و بی عیب و بی نقص می دانستند، تلاش می کنند تا یک صورتبندی نو از امر کهن را تدارک ببینند. یکی از ره آوردهای مضحک و عجیب الخلقه ایشان عبارت غلط انداز « غزل مدرن» و چیزهایی شبیه آن است! حداکثر دگرگونی در آثار اینان، دگرگونی در نامها و کلمات و بازی های زبانی است؛ زیرا توان پیداکردن مدلول هایی برای دالّ ها، در ورای زبان خود ندارند. روایت های آنان مطلقاً ارجاع به گذشته دارد. گذشته ای که هیچ نشانی از تنش و درگیری ندارد و در نتیجه حامل هیچ شکست و پیروزی نیست. سنت گرایان از آنجا که به دلیل فقر علمی و ناتوانی در آفرینش نگرش های جدیدند، تلاش می کنند تمام گذشته و حال را به مثابه دالّ های بدون مدلول وآنچنان که هستند، حفظ کرده و برای طبایع و سلیقه های مختلف، همه انواع ادبی را تجویز و ترویج کنند.
این لحاظ کردن سلیقه ها در کار ادبی، شبیه رفتار رستورانهایی است که برای ذائقه های مختلف غذا سرو می کنند! از دید اینان همه این آثار و انواع ادبی باید با احترام حفظ شوند! درست و نادرست بودن مسئله نیست؛ نامهای بزرگ مشاهیر گذشته و حال، تنها دلیل اعتبار و ارزش این آثار است!! وارثان شعر و فرهنگ ادبی کلاسیک، خود را فاتحان مطلق تاریخی از دست رفته و شکست خورده می دانند! برای پرکردن خلأها و پوشاندن عیب ها و نقص ها، مدام از همدیگر تجلیل و تقدیر می کنند و یکدیگر را مفاخر ملّی، چهره های ماندگار، پیشکسوت، استاد، فخر الشعراء، ناظم الشعراء، قطب و مرشد و سند و قبله و .. می خوانند! آنان با این ترفند تمام فضا را به نفع خود مصادره می کنند تا هیچ أحدالناسی جرأت عرض اندام در میدان شعر و ادب نکند! سردمداران حراست از شعر کهن مدام در پی صدور احکام و تدوین قوانین و مقررات و آداب برای فعالیت های ادبی و هنری اند تا همواره دیگران و از جمله نواندیشان را با انبوه هراس آوری از شرایط ورود به این عرصه مواجه کنند! توصیه ها و تذکرات مدام و اتهام زنی و تهدیدهای مکرر، استعدادها و اندیشه های نوگرا را به محاق ترس و احساس ناأمنی و بی اعتمادی می برد. از نظر این نگهبانان گنجینه پیشینیان، فرد باید با اکتساب بسیاری از مهارتها و آموزشها و طی مراتب سیر و سلوک شعری – البته در وادی شعر کلاسیک- با احتیاط، و در کسوت شاگرد و نوآموزی حرف شنو، آرام آرام مشق شعر کند تا شاید بتوان روزی او را در زمره شاعران دسته سوم یا دوم بحساب آورد! مشق های این نوآموزان همواره باید با قلم بزرگان و پیشکسوتان تصحیح و ترمیم شود! از دید این أبرَ انسانهای کوتوله، هر گونه نقد و ردّ و نقض آثار به مثابه دشمنی، توهین و تخریب است! نگاهی که ناشی از نوعی مطلق انگاری و استبداد فکری است! توصیه های مدام به رعایت اخلاق و ادب و حرمت، که غالباً بدلیل نوعی اخلاق گرایی خام و بی واسطه، ریاکارانه و محافظه کارانه اند، ریشه در عدم درک اندیشه و شعر نو (بمعنای عام) دارد. شعر و اندیشه ای که فراتر از جایگاههای نمادین اشخاص و قرارداد های اجتماعی و روابط قدرت تحقق می یابد. آنان هیچگاه نمی توانند دریابند که مثلاً کسی چون «پابلو نرودا» که از مخالفان شعر ناب بوده و حتی علیه آنها شعر سروده است و شاعری چون «اوکتاویو پاز» که از شاعران ناب «سورئالیست ها» بوده، چگونه از نظر زیبایی شناسی یکدیگر را ردّ می کنند، امّا شاعر بودن هم را ردّ نمی کنند. یا مثلاً از «نرودا» در مورد «بورخس» می پرسند و او میگوید: «او شاعر و نویسنده ای بزرگ است؛ اما جزو تک یاخته هاست و باید در قرون اولیه بدنیا می آمد!» یا «لورکا» در مورد «بورخس» میگوید که «بورخس» پینوکیو است، چون به مسائل اجتماعی توجه ندارد!
اما هیچکدام هنر شاعری هم را رد نمی کنند و کسی هم آنها را به بی ادبی، بی احترامی و تخریب و توهین و مانند آن محکوم نمی کند! زیرا در پس همه این سخنان، مقولات بزرگ انسانی در کار است؛ نه امور شخصی و جزیی! ظاهر شدن مدام در کسوت دفاع از حقوق و شأن دیگران، علی رغم ظاهری مصلحانه و دلسوزانه، هدفهای دیگری را بدنبال دارد. «اوژن یونسکو» می گفت: « وقتی کسی را می بینم که از بشریت دفاع می کند، پا به فرار می گذارم!» نقد و تحلیل و نیز درک و فهم هر أثر را باید به مخاطبان آن واگذاشت و از رفتارهای دایی مطلق اندیشانه و تمامیت خواهانه دست کشید. بدانیم که جامعه، تاریخ، ذهن های بیدار و آگاه، آثار ادبی و هنری را نقد و تحلیل خواهند کرد. بقول «نیمای یوش»: «آنکه اَلک دارد، از پشت سرمان می آید
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۶۴۷۳ در تاریخ سه شنبه ۱ دی ۱۳۹۴ ۲۱:۱۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.