سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 22 فروردين 1404
    13 شوال 1446
      Friday 11 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

        جمعه ۲۲ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        شاه و گدا در ادبیات منظوم عرفانی
        ارسال شده توسط

        دکتر رجب توحیدیان آغ اسماعیلی(سالک)

        در تاریخ : جمعه ۲۹ آبان ۱۳۹۴ ۰۰:۱۲
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۴۹۲ | نظرات : ۸

        شاه و گدا در ادبيات منظوم عرفاني
        دکتر رجب توحــيـديان استادیار  و عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد سلماس
        چكيده :
        از جمله مضامين و موضوعات مهم و اساسي موضوع شاه و گدا (سلطان و درويش ، غني و فقير) مي باشد كه در كنار ساير موضوعات عرفان ساز ، باعث شكل گيري ادبيات غني و پربار عرفاني شده و در برگ برگ صحيفه پرنقش و نگار و پررمز و راز و پرسوز و گداز عرفان و ادبيات عرفاني ما تأثير عميق و بسزايي گذاشته است. با جرأت تمام مي توان مدعي شد كه بخش اعظم ادبيات روح نواز عرفاني ايران زمين را به خود اختصاص داده و همچون اختري پرفروغ و تابناك بر آسمان ادب عرفاني ما درخشيدن گرفته است ، كه نگارنده در اين نوشتار به بحث و تفحص در اين زمينه پرداخته است .
        مقدمه :
        موضوع و مبحث شاه و گدا از همان اوايل شكل گيري ادبيات ، جسته و گريخته و به صورت ساده و ابتدائي درادبيات ما مشاهده مي شود ولي از آغاز قرن ششم كه مباحث و مفاهيم عرفاني و صوفيانه براي نخستين بار توسط سنايي غزنوي در دورة دوم زندگاني وي مطرح مي شود و ادبيات فارسي شورو حال تازه اي مي يابد و هفتم و هشتم به بعد ، در اشعار و آثار شعراي عارف مسلك ما نظير : سنايي نه به آن اندازه كه در اشعار شعراي بعد از وي مطرح مي شود عطار، مولانا ، سعدي ، همام تبريزي  ، عراقي ، خواجو ، حافظ ، عماد فقيه كرماني ، شاه نعمت الله ولي  (شاه عارفان) ، منصور حافظ ، پير جمال اردستاني ، وحشي بافقي ، حزين لاهيجي ، هاتف اصفهاني ، نورعليشاه اصفهاني، صائب تبريزي ، وصال شيرازي ، طالب آملي ، اهلي شيرازي ، كليم كاشاني ، فروغي بسطامي و ديگران ، از آن صورت و شكل ساده و ابتدائي خود خارج شده و در معنا و مفهوم كاملاً عرفاني ، در جاي جاي ادبيات فارسي خودنمايي كرده ، گويي كه جزو اصول و اركان اساسي و بايسته عرفان شده و با روح و جان آن عجين شده است . علت و انگيزه اين كه در اشعار شعراي عرفاني ما از آغاز ادبيات عرفاني تا به حال ، موضوع شاه و گدا به عنوان موضوع اصل و مركز تفكر و جهان بيني خاص عرفاني آنان قرار گرفته است ، ‌اين است كه مي خواستند قدرت ناچيز و قطره سان آدمي و نيازمندي او را در برابر درياي عظمت و قدرت بيكران خداوندي و اقيانوس كرم و بخشش او در معرض نمايش گذاشته و با زبان نمادين و سمبليك كه خاص عرفان مي باشد ، آدمي را به مانند گدا و درويشي نشان دهند كه نيازمند آن شاه حقيقي بوده و خواهد بود و نيز مي خواستند اين نكته مهم عرفاني را متذكر شوند كه تنها از طريق گدايي در جانان و فقر معنوي است كه مي توان بر نفس خود غالب شده و به مقام و منزلت پادشاهي و سلطنت فقر در عالم عرفان دست يافت و با نواي بي نيازي از خلق و نيازمندي به حق ، گوش جانها را سيراب كرد .
        شاه (سلطان) :
        آنكه بر كشور پادشاهي و سلطنت كند ، تاجدار ، شهريار ، خسرو ، صاحب تاج. اين لفظ در پهلوي هم شاه بود و ريشه اش در سنسكريت «شاش» به معني حكومت كردن است و در اوستا «ساستر» بوده از همان ريشه ، و «تر» در اوستا و سنسكريت ملحق به لفظ شده است و معني فاعل در ماده آن لفظ احداث مي‌كند پس معني ساستر حكم راننده است (لغت نامه دهخدا)  لقب بعض شيوخ صوفيه ها و مرشدها . لقب عام كه درويشان و صوفيه به مراد و مرشد و شيخ و پير كه ظاهراً نسب به سادات مي رسانيده اند داده اند و بيشك مأخوذ از معني سروري و برتري و ممتاز بودن افراد جنس است : شاه نعمت اله ، شاه قاسم انور (لغت نامه دهخدا) و در ادبيات عرفاني و در اصطلاح عارفان و صوفيان ، شاه (پادشاه) مظهر و نماد حق تعالي است كه بر كشور عشق حكم مي راند و نيازمندان و گدايان طريق عشقش چشم اميد به كرم و بخشش او دوخته ، گدايي درش را به ملك و پادشاهي عالم ترجيح مي دهند.
        گدا (درويش) :
        در اوستايي گد (خواهش كردن ، خواستن) ، در يوزه گر ، راهنشين و سائل ، گداي ، فقير ، درويش ، محتاج (لغت نامه دهخدا) و در اصطلاح عرفاني كسي كه فقير تجليات الهي است و گداي كرشمة يار است و گداي فيوضات باقي حق است.([1]گاهي نيز در مفهوم صوفي و عارف است زيرا آنان نيز خود را درويش و فقير مي نامند ، زيرا كه معتقد به فقر محمديه اند كه :«الفقر فخري و به افتخر»([2]) و در اصطلاح صوفيان كسي است كه نياز به حق دارد و بي نياز از خلق است.([3])  موضوع شاه و گدا به لحاظ اهميت و گستردگيش و نيز به لحاظ اين كه جهان بيني خاص عرفا و شعار اساسي آنان يعني اعتقاد به وحدت وجود و قدرت مطلقه خداوند و اعتقاد به نيازمندي آدمي در برابر خالق لايزال را در خود گنجانيده است ، در اشعار شعراي عرفاني در صورتها و اشكال مختلفي جلوه گري و خودنمايي مي كند كه در اين نوشتار نمونه هايي از ان محضر دوستداران و علاقمندان فضل و ادب و عرفان تقديم مي گردد :
          - دسته اي از اشعار شعراي عرفاني ما كه بار عرفاني بيشتري را بردوش مي‌كشند، از اين نكته حكايت ميكنند كه : در عالم عشق ومحبت و وحدت و يكرنگي بر خلاف عالم عقل و نيز درديدة حق بين عارف و عاشق واقعي كه مولانا وار نواي حق را براي همه سر داده و حقيقت را درميان خوشحالان و بدحالان جويا مي شود ، ميان شاه و گدا و ديگرموجودات اين عالم ، هيچ تقدم و تضادي وجود نداشته ، بلكه هر كدام مظهر اسمي از اسما و صفات حق تعالي است كه سرمست باده عشق اند و نواي وحدانيت حق را در نغمه كثرت سر ميدهند كه نمونه هايي از آن ذكر مي‌گردد
        1 - عشق بيفزا كه وصل دوست بيابي           پيش محـبت گـدا و شـاه نباشد
        (وصال غ 429 ب 8)
        2 عشق‌است‌و بس‌كه‌در دو جهان جلوه مي‌كند    گاه از لباس شـاه و گـه از كسوت گـدا
        (جامي ، ص 233)
        3 - چون عقل احول است دو بيند غريب نيست   بنگر به عين عشق كه شاه و گدا يكي ست
        (شاه نعمت الله ولي ، غ 325 ب 6)
        4 - عشق جز بخشش خدايي نيست                اين به سلطاني و گدايي نيست
        ( عطار ، ص 66 )
        5 - بي‌خود از باده‌عشقندچه هشيار وچه مست    همه مست مي وصلند چه شاه و چه گدا
        (اسيري لاهيجي ، غ 8 ب 4)
        6 - ديدم كه مست باده عشقند هر كه هست      گر پير و جوان و اگر شاه و گر گداست
        (اسيري لاهيجي ، غ 72 ب 5)
        7 - چون نسيمي ، طلب گنج بقا كن كه يقين     شاه و درويش در اين منزل ويرانه يكي ست
        (عمادالدين نسيمي ، غ 41 ب 9)
        8 - پيش تو شهان خاك نشينند چو اهلي           در عشـق تفاوت نبود شـاه و گـدا را
        (اهلي شيرازي ، غ 53 ب آخر)
        9 - شاه و گدا به ديدة دريا دلان يكيست           پوشيده است پست و بلند زمين در آب
        (صائب ، غ 916 ب 2)
        10 - پادشـاهي و گـدايي برما يكسـان است    كه براين درهمه را پشت عبادت خم ازوست
        (سعدي ، غ 109 ب 7)
        - قسمتي ديگر از ابيات عبرت انگيز عرفاني اين عقيده را بيان مي دارند كه سلطان و پادشاه ، هر چند كه از لحاظ شأن و شوكت و عظمت مقام والاتر باشد ، درويش و گداي خاك نشين براو ترجيح دارد زيرا كه به استناد حديث معروف نبوي : «الشُهرهُ آفـه‎ٌ و راحه‎ِ في الخُمولِ»([4])  گدا يا درويش داراي آرامش روحي و رواني بوده و از هر چه رنگ و بوي تعلق و دلبستگي ، آزاد است و نشاط و شادي و خرمي را بايد در درويش جستجو كرد نه در پادشاه :
        1 - امن و آسودگي و راحت و آرام و فراغ         دل بسي سلطنت از دولت درويشي كرد
        (وصال ، غ 394 ب 5)
        2 - قدرت شاهان ز تسليم فقيران بيش نيست       قصر سلطان امن تر از كلبة درويش نيست
        (بهار ، غ 25 ب 1)
        3 - قدر درويشي كسي داند كه شاهي كرده است   راحت ساحل شود ظاهر ، به طوفان ديدگان
        (صائب ، غ 5998 ب 10)
        4 - سلطان و فكر لشكر و سوداي تاج و گنج        درويش و امـن خـاطر و كنـج قلندري
        (حافظ ، غ 451 ب 6)
        5 - ز حال خسرو و قارون ، گدا گر باخبر گردد    به گنـج خسرواني كي دهد كُنج فقيري را
        (توران ، ص 302)
        6 - مي نشاط نه جام جم جهان نما دارد               كه كيمـياي طرب كاسة گـدا دارد
        (طالب كليم كاشاني ، غ 195 ب 1)
        7 - فراغت ملك آسوده است و بي‌تشويش و اين دولت    ميسر نيست سلطان را كه آن وصلت گدا دارد
        (ناصر بخارائي ، غ 192 ب 6)
        8 - دوش يك تن بار عالم چون كشد اي‌مرد هوش      چون فقيران تن به‌درويشي ده و شاهي مخواه
        (طالب آملي ، غ 1523 ب 3)
        9 - گوهري كوست به گنجينة شاهان اكسير            خاطر امن و دل خرم درويشـان است
        (شهريار ، ص 287)
        10 - گر كلاه كهنه فقرت كرامت كرد گردون         بِه كه گيري تاج خون آلوده اي از پادشاهي
        (رياضي يزدي ، ص 295)
        - دسته‌اي ديگر از ابيات شعراي عرفاني ما كه بخش عظيمي از عرفان و مفاهيم عرفاني برتر و والاتري را دربر مي‌گيرند ، آنهايي هستند كه مخاطبان و عارفان و سالكان طريق عشق را به گدايي حضرت عشق و كوي خرابات فراخوانده و با زبان حال و با سوز و اشتياق دروني بيان مي دارند كه تنها با گدايي در دوست است كه مي توان به مقام سلطنت و پادشاهي عالم و مرحله استغنا و بي نيازي از ماسواي الله نايل شد نه با چيز ديگر :
        1 - گر گـداي عشـق باشي پادشـاه عالمي         حكم تو گردد روان گر تو بري فرمان ما
        (شاه نعمت الله ولي ، غ 58 ب 3)
        2 - سالها بانگ گدايي بر در دلها زديم               اجرم بر پادشاهان پادشاهي يافتيم
        (خواجو ، ص 309)
        3 - مقـام فقر و فنـا را به سلطنت مفروش           گداي كوي خرابات باش و سلطان باش
        (صفي عليشاه ، ص 51)
        4 - عجب نه گر كه شوم پادشاه ملك وفا             منم كه بر سر كوي توام گدايي هاست
        (معارف ، ص 195)
        5 - هر كه عشقت بخرد هر دو جهان بندة اوست    بنـدة عشق شو و بر دو جهـان سلطان باش
        (اهلي شيرازي ، غ 922 ب 3)
        6 - تو بندگي بگزين شهريار برِ درِ دوست            كه بندگان دَرِ دوست شهـريارانند
        (شهريار ، ص 201)
        7- گر شوي خاك نشين بر در ميخانه چو ما           ملك جـاويد بدست آري و شاهنشـاهي
        (عمادالدين نسيمي ، غ 286 ب 2)
        8 - جام جم گر طلبي مجلس ما را در ياب            كز گـدايي در ميكده ســلطان شده ايم
        (فروغي ، ص 268)
        9 - گدايي در ميخانه به ز سلطاني است                گداي بر در ميخانه باش و سلطان باش
        (ملا هادي سبزواري ، ص 272)
        10 - بر دو عالم پادشاهي مي كنم                         گر چه از ايزد گدايي مي كنم
        (محمد شيرين مغربي ، غ 135 ب 1)
        - در مواردي ديگر  از ابيات عرفاني ، معشوق و يار ، با عاشق نشست و برخاستي  نداشته و به واسطه تكبر و حسن و جمال و غرور خود از هم صحبتي با او عار دارد همچنانكه پادشاه و سلطان نيز از هم صحبتي با گدا اظهار ننگ مي كند و گاه گدايان و عارفان با زبان طنز و نيشدار سلاطين را تحقير مي كنند و خود از هم نشيني و مصاحبت با آنان اظهار عار و ننگ مي كنند :
        1 - يار اگر ننشست با ما نيست جاي اعتراض   پادشاهي كامران بود از گدايي عار داشت
        (حافظ ، غ 77 ب 3)
        2 - آري عجب نباشد گر در دلم نيايي            در كلبه گدايان سلطان چه كار دارد
        (عراقي ، ص 119)
        3 - وصل از تو نجويم كه ترا اي شه خوبان      ننگ آيـد اگر با من درويش نشـيني
        (اهلي ، غ 1314 ب 3)
        4 - من رند گـدا پيشه و او پادشـه حسن         با همچو مني كي شود از عار مصاحب
        (وحشي ، غ 29 ب 3)
        5 - عقل باورنكند كان شه خوبان خواجو          از تكـبر نفسي پيش گــدا بنشــيند
        (خواجو ، ص 694)
        6 - هر چه گويي باورم نايد كه باشي يار من     پادشه را از گدا عار است،گويي‌نيست هست
        (وصال ، غ 217 ب 4)
        7 - توشة حسني و عار آيدت از من باري          خسروان كي شده با رند و گدا بنشينند
        (ملا هادي سبزواري ، ص 103)
        8 - از من اي خسرو خوبان جهان عار مدار        كه نه هر شاه چنين طرفه گدايي دارد
        (ناصر بخارايي ، غ 203 ب 7)
        - قسمتي ديگر از ابيات عرفاني در كسوت تشبيه تمثيل، گوياي اين مطلب هستند كه نزديكي به بارگاه و حضرت عشق و معشوق ازلي و دولت وصل او را جستن  لايق هر بي سر و پايي نيست همچنانكه گداي خاك نشين و درويش را ياراي نزديكي به درگاه سلطان نيست پس زماني كه نزديكي‌ميسر نباشد افتخار مصاحبت و همنشيني نيز بخاطر غرور پادشاه حسن ، حاصل نخواهد شد:
        1 - من دوريش كجا و سر كوي تو كجا      دولت مسـند شاهي به گدايي نرسد
        (منصور حافظ ، غ 429 ب 2)
        2 - منزلگه خواجو و سر كوي تو هيهات      در بزم سـلاطين كه دهد راه گدايان
        (خواجو ، ص 478)
        3 - من خود به چه ارزم كه تمناي تو ورزم    در حضرت سـلطان كه برد نام گـدايي ؟
        (سعدي ، غ 587 ب 2)
        4 - دولت وصـل خواسـتم گفتند               سلطنت در خور گـدايان نيست
        (كمال خجندي ، ص 23)
        5 - وصل چو تو پادشه كي به گدايي رسد     جستن وصـلت مرا ماية نـاداني است
        (عراقي ، ص 96)
        6 - هر گــداي رند ازرق پوش را                بـار نبود بر در سـلطان عشــق
        (ناصر بخارائي ، غ 419 ب 7)
        7 - مي نويسم قصه ها هر دم بخون دل ولي     قصه چون من گدايي پيش سلطان كي رسد
        (اوحدي  ، غ 218 ب 6)
        - عارفان و گدايان راه حق در برخي از ابيات خود با اينكه به حريم وصال سلطان عشق راهي نداشته و با غرور و تكبر آن پادشاه مواجه مي شوند ، از سر خواهش و تمنا خطاب به آن سلطان مي گويند كه اگر عنايت و التفات و نشستي با آنان داشته باشد ، هيچ عيب و نقصي شامل حال او نخواهد شد و در واقع با زبان كنايي بيان مي دارند كه ارزش و مقام پادشاه به دل جويي از فقرا و درويشان وابسته است :
        1 - دانم كه خلل نايد در محتشمي او          گر عاشـق او باشد بيچاره گـدائي
        (سنايي ، ص 1019)
        2 - خـللي ره ندهد مرتبه ســلطان را         گر شبي صبح نمايد به سراي درويش
        (ملال ذركي ، ص 71)
        3 - چه زيان ملازمان را كه تفقـدي نمايند     به گدا كه نيست بارش به حرمسراي شاهي
        (ملا هادي سبزواري ، ص 159)
        4 - گر شبي پيش‌من بي‌كس بي‌خويش آيد     نبود عيب كه ســلطان بر درويش آيد
        (عماد فقيه كرماني ، ص 142)
        5 - كلاه گوشه شاهنشهي نگردد كج            اگر ز روي كرم با گــدا در آميزد
        (طالب آملي ، غ 688 ب 7)
        6 - توانگـران را عيبي نباشــد ار وقتي       نظر كنند كه در كوي ما گدايي هست
        (سعدي ، غ 128 ب 3)
        7 - به گـدا قدر بيفزايد و از شـاه نكاهـد    گاهگاهي كه كند شاه نگاهي به گدايي
        (رياضي يزدي ، ص 47)
        - در بعد عشق و عاشقي ، در برخي از ابيات عرفاني ما ، معشوق نماد و سمبل پادشاه حسن و صاحب جمال و خسرو خوبان خطاب شده و در مقابل او عاشق كوي عشق ، نماد فقير و گدا و درويشي است  كه انتظار و توقع دارد كه معشوق به او عنايت داشته و او را مشمول الطاف عنايت خود قرار دهد :
        1 - اي پادشــاه حسن خـدا را بســوختيم   آخرسئوال كن كه‌گدا را چه حاجت است
        (حافظ ، غ 33 ب 3)
        2 - من نظر باز گرفتن نتوانم همه عمر          از من خســرو خوبان تو نظر باز مگير
        (سعدي ، غ 360 ب 3)
        3 در حلقه ارادت كشور گداي عشقيم       كيهان خدا حسني ، ما را غلام گردان
        (حزين لاهيجي ، غ 769 ب 11)
        4 - برآن سرم كه نهم سر بخاك پاي تو،من    تو شاه مملكت حـُسني و گداي تو من
        (مظفر شيرازي ، ص 164)
        5 - اي پادشـــه نكـوي رويـان                يكــــدم گــــذري بر اين گدا كن
        (مظفر شيرازي . ص 166)
        6 - حيران بمانده در ادب و خدمت تو چون          تو پادشـاه حـُسني و ذاكر گـداي تو
        (مصطفي ذاكري ، ص 113)
        7 - تو شاه كشور حسني و من گداي توام             غـلام حلقه به گـوش در سـراي توام
        (عبدالحسين نصرت ، ص 137)
        8 - تو شهي‌وكشور جان تو را،تو مهي و ملك جهان‌تو را   ز ره‌كرم چه‌زيان تو را كه نظر به حال گدا كني
        (هاتف ، غ 77 ب 2)
        9 - شــاه حـُسني كنون عطا فرما                         به غلامت همــــان كـــه مي داني
        (نور علي شاه ، غ 291 ب 7)
        - در بعدي ديگر از عرفان ، شاعران عارف مسلك و گدايان واقعي راه عشق و حقيقت ، در كسوت صنعت ادبي پرادوكس و تضاد هنري «سلطنت فقر» بر خلاف موارد قبلي ، ديگر از در سلاطين گدايي نكرده بلكه به وجود گنج فقر معنوي در معدن وجود خويش پي برده و اعتقاد راستين دارند كه به كمك كيمياي فقر مي توان مس وجودي خويش را به طلاي با ارزشي تبديل كرده و به سعادتمندي ابدي و مقام سلطنت در كشور عشق نايل شد و شاه عالم را گداي خود ساخت و همگان را به فقر معنوي و بي نيازي از غير حق به ويژه سلطان ، فرا مي خوانند :
        1 - مائيم آن فقير كه سلطان گداي ماست                 آري به فقــر سلطنت ما مسـلم است
        (شاه نعمت الله ولي ، غ 250 ب 6)
        2 پس از سي سال روشن گشت بر خاقاني اين معني      كه : سلطاني است درويشي و درويشي است سلطاني
        (خاقاني ، ص 414)
        3 - ز خوان نعمت منعم مجو حلاوت فقر                  كه عشق اين مزه را  ز كاسة گدا ديده است
        (قاري عبداله ، ص 206)
        4 - از فيض فقر مي زند امروز مدتي است                 كشكول ما به كاسة فغفورپشت دست
        (حزين ، غ 200 ب 4)
        5 - ما خود به غنا شكوه اي از فقر نبرديم                 زخمي كه خريديم به مرهم نفروشـيم
        (اميري فيروزكوهي ، غ 386 ب 3)
        6 - ما گدائيم ولي قصر غنا منزل ماست                    هر كه شد همدم ما منت قيصر نكشد
        (بهار ، غ 51 ب 3)
        7 - پادشاهان با نزاكت بار عالم مي برند                   بار بر عالم گذار و فقر بر شاهي گزين
        (طالب كليم كاشاني ، غ 540 ب 7)
        8 - خدمت شاهان گزيدن در پي نان ابلهيست            پاي بر خواهش گذار و فقر بر شاهي گزين
        (غزال  ،  ص 295)
        9 - همت نگر كه خاك نشينان كوي عشق                 در ملك فقـر دعوي شـاهنشـهي كنند
        (طرب ، ص 554)
        10 - با قباي كهنه فقر و كلاه مفلسي                         فارغ البال از لباس و افسر شاهانه ايم
        (نسيمي ، غ 198 ب 8)
        - در بعدي ديگر ، درويشان و گدايان بي نياز از غير حق ، بواسطه سلطنت فقر و گدايي در ميكده عشق و كوي جانان ، از دست سلطان عشق اكليل پادشاهي بر عالم حق و حقيقت را بر سر گذاشته و به پادشاهي و ملك مجازي عالم سر فرود نياورده و حتي از گريزان مي شوند :
        1 - گدا را سر فرو نايد به شـاهي                            اگر عشقش دهد صاحب كلاهي
        (وحشي ، غ 509 ب 12)
        2 سر به شاهنشهي فرو نارم                                  يك رهم گر گداي خود داني
        (غزليات شمس ، غ 3313)
        3 - خوشا وقت شوريدگان غمش                            اگر زخم  بينند و گر  مرهمش
              گدايـاني از پادشــاهي   نـفـور                       به اميـدش اندر گـدايي صبور
        (بوستان ، ابيات 24 و 1623)
        4 - گرم زخيل گدايان خود حساب كني                   ز پادشــاهي اقليـم ســبعه بيــزارم
        (ملال ذركي ، ص 80)
        5 - هر كس كه شد گداي در پير مي فروش            جامش ز كاســه سر فغفور مي شود
        (وفايي ، غ 16 ب 6)
        6 - ميل شاهي نكند هر كه گداي تو بود                زانكه اين منزلت از دولت سـلطاني به
        (كمال خجندي ، ص 92)
        7 - پشت پا بر افسر جمشيد و دارا مي زنيم           ما گدايان درت اي خسرو مالك رقاب
        (سرمست ، ص 21)
        8 - مفلسان حرم كوي تو از حشمت و جاه             چون نسيمي هوس ملك سليمان نكنند
        (نسيمي ، غ 127 ب 7)
        9 - نظر به سلطنت و ملك و تخت و تاج نكرد         هر آن فقير كز آن شه نشان نگاهش هست
        (منصور حافظ ، غ 265 ب 5)
        10 - اسير عشقم و از هر چه در جهان فارغ           گداي يارم و بر هر كه در دو عالم شاه
        (رهي ، ص 192)
        - يكي ديگر از موارد مهم و اساسي كه در عرفان و اشعار شعراي عرفاني ما بيشتر مورد تأكيد واقع شده ، موضوع حرص و طمع و قناعت و خرسندي مي باشد . بنا به عقيده عارفان  راه حق ، كسي كه بر حرص و طمع و هوي و هوس خود غلبه كرده و قناعت و خرسندي را پيشه خود سازد در عالم درويشي ، شكوه و عظمت سلطاني را كسب كرده و سعادت ابدي را از آن خود ساخته ، شاه عالم گداي او مي باشد :
        1 - گر حرص زير دست و طمع زيرپاي تست       سلطان وقت خويشي و سلطان گداي تست
         (خواجو ، ص 392)
        2 - خواجو كسي كه مالك ملك قناعتست            شاه جهان به عالم معني گداي اوست
         (خواجو ، ص 393)
        3 - من كه دارم در گدايي گنج سلطاني بدست      كي طمع در گردش گردون دون پرور كنم
         (حافظ ، غ 346 ، ب 9)
        4 گدايي كه بر خاطرش بند نيست                    به از پادشاهي كه خرسند نيست
        (بوستان ، ب 2817)
        5 - اين سعادت بين كه چون گنج قناعت شد پديد   خـاتم ملك سـليمان در گــدايي يافتيم
        (شاه نعمت الله ، ‌غ 1141، ب 2)
        6 - اكسير قناعت را سرماية دستت كن                 در عالم درويشي افسر زن و سلطان باش
        (فروغي ، ص 190)
        - در بعد ديگري از اشعار عرفاني ، روندگان راه حق خطاب به معشوق و جانان مي گويند كه : اي معشوق اگر به ما عنايتي كرده و به زبان تو جاري شود كه ما بنده و گداي درگاه تو هستيم ، در واقع ما اين گدايي را شاهي و سلطنت حقيقي فرض كرده و به ملك و پادشاهي مجازي عالم اعتنايي نمي كنيم :
        1 - روزي گداي كوي خودم خوان كه بنده را      اين سلطنت بس است كه گويي گداي ماست
        (خواجو ، ص 391)
        2 - خواجو كه خاك پاي گدايان كوي تست       شـاهي كند گرش تو بگويي گداي ماست
        (خواجو ، ص 392)
        3 - جـاودان پادشـه شود عطار                       گر تو گويي كه : تو گداي مني
        (عطار ، ص 441)
        4 - ملك دنيا همه با همت سعدي هيچ است        پادشاهيش همين بس كه گداي تو بود
        (سعدي ، غ 299)
        5 - هيچ داني كه مرا دولت شاهي ز كجاست       به زبان تو گذشته است ، كه درويش مني
        (عماد فقيه ، ص 270 )
        6 - چه التفات نمـايد به سـلطنت ناصر             اگر رود به زبانت كه او گداي من است
        (ناصر بخارائي ، غ 87)
        - مورد ديگري كه جزو اصول اساسي و پايه گذار عرفان اسلامي به شمار مي آيد اين است كه بندگان و گدايان راه عشق ، درويشي و گدايي در دوست را بر شاهي و سلطنت عالم ترجيح داده و آن را به پادشاهي نفروخته و هزاربار بهتر از دولت حضرت سليمان مي دانند و مخاطبان راه  را به اين نكته مهم دعوت مي كنند كه تعويض گدايي در جانان با سلطنت خلاف راه حقيقت است :
        1 - زين سپس ما و گدايان سر كوي غمت          كه گدايي درت ملكت سلطان ارزد
        (خواجو ، ص 415)
        2 - گـدايي در جانان به سلطنت مفروش            كسي ز ساية اين در به آفتاب رود؟
        (حافظ ، غ 221 ب 5)
        3 - داني كه چيست دولت ديدار يار ديدن          در كوي او گدايي بر خسروي گزيدن
        (حافظ ، غ 392 ب 1)
        4 - درويش فقيريم و نخواهيم اميري                  ولله كه به شاهي نفروشيم  فقيري
        (شاه نعمت الله ولي ، غ 1479 ب 1)
        5 - گدايي در جانان (ملال) بيدل را                   هزار بار به از دولت سليمان است
        (ملال ذركي ، ص 38)
        6 - به تخت سلطنت خاك درش را كي دهم قاري  گداي كوي جانان دولت روي زمين دارد
        (قاري عبدالله ، ص 256)
        7 - گر عارفي بدان كه گدايي به كوي فقر              بهتر بود ز سـلطنت و ملك كيقباد
        (اسيري لاهيجي ، غ 245 ب 5)
        8 - كسي كه بر در او دولت گدايي يافت              كجا به شـاهي عالم دهد گـدايي را
        (اهلي شيرازي ،ص 412)
        9 - گرچه درويشم ولي از يمن سلطاني عشق        پيش چشمم با گدايي ملك سلطان هيچ نيست
        (طرب ، ص 537)
        10 - ما گدايان شرف از خاك درت يافته ايم        آســتانت نفـروشيم به تخت شــــاهي
        (همام تبريزي ، غ 214 ب 6)
        - از جمله موارد مهم ديگري كه در عرفان و ادبيات عرفاني ، از ارزش و جايگاه ويژه اي برخوردار بوده و بهتر از موارد ديگر عرفاني ، ما را به سر منزل مقصود رهنمون مي شود ، آن است كه شاهان و اهل شوكت و شأن را به كوي عشق راهي نيست و تنها گدا و درويش وارسته دست از جان شسته و سرمست از باده پير مغان است كه اجازة ورود به كوي عشق را دارد . چون در كوي عشق به ظاهر افراد ارزشي قائل نشده بلكه تنها سيرت و باطن را در نظر مي گيرند و در آنجا اظهار عجز و درماندگي شرط است نه اظهار شوكت و شأن و مرتبه . و در آنجا است كه گدا به مرحلة پادشاهي نايل مي شود و پادشاه به مرحله گدايي تنزل پيدا مي كند :
        1 - اين وادي عشق است نه جولانگه شاهان          اينجاست كه بخشند شهي را به گدايي
        (نشاط اصفهاني ، غ 272 ب 6)
        2 - حلقه بر در زن و دلخوش كن و نوميد مباش    گر ببنــدند به شـاهان به گدا بگشـايند
        (وصال ،‌ غ 511  ب 4)
        3 - در خور عشق تو نيست صاحب جاه و جلال    محرم اين درد كيست مرد فقيــر گـدا
        (پير جمال اردستاني ، ‌غ 5 ‌ب 2)
        4 - در كوي عشق شوكت شاهي نمي خرند           اقرار بندگي كن و اظهــار چـاكري
        (حافظ ، غ 451 ب 2)
        5 عشق را نازم كه چون بر تخت استغنا نشست    كرد كشـكول گــدايي كاسـة فغفور را
        (جوياي تبريزي ،‌ص 57)
        6 - عشق مي ورزي نخست از سر برون كن خواجگي   شاه اگر در كوي عشق آيد در اين صورت گداست
        (شاه نعمت اله ، غ 176 ب 4)
        7 - مملكت شاه عشق جز دل درويش نيست          دل بطلب كائنات مملكتي بيش نيست
        (صفاي اصفهاني ، غ 17 ب 1)
        8 - ذوق عيشي كه بدان دست سلاطين نرسد          از وصـالت من درويش گــدا يافته‌ام
        (نيسمي ، غ 179 ب 5)
        9 - گر صحبت فقيري جويد عجب نباشد              با عشق در نگنجد سـلطاني و گــدايي
        (همام تبريزي ، غ 219 ب 6)
        10 - در غلاميت ما را فر سلطنت دادند               خادم تو خسرو گشت بندة تو سلطان شد
        (فروغي ،‌ ص 137)
         - در مرحله اي ديگر از عرفان و ادبيات عرفاني ، عرفان و درويشان كوي عشق ، كه با پشت سرگذاشتن ناملايمات و دشواريهاي راه حقيقت ، افتخار گدايي آستان جانان و ميكده عشق را نصيب خود كرده و به مقام فقر و غناي حقيقي نايل شدند ، به شخص مورد خطاب خود كه بهره اي از عرفان و عشق نبرده و از عالم درويشان واقعي هيچ اطلاعي ندارد مي گويند كه : ما را به چشم ظاهر مبين بلكه ما را به چشم باطن بنگر كه در عين درويشي و داشتن ظاهري ژوليده ، سلطاني عالم را نصيب خود كرده و حتي به مقامي رسيده ايم كه مورد رشك و حسادت سلاطين نيز واقع شده ايم :
        1 - گر چه بي سامان نمايد كار ما سهلش مبين      كاندرين كشور گدايي رشك سلطاني بود
        (حافظ ، غ 218 ب 6)
        2 مبين حقير گدايان عشق را كاين قوم              شهان بي كمر و خسروان بي كلهند
        (حافظ ، غ 201 ب 4)
        3 گر به صورت گداي اين كوييم                      بصفت بين كه ما چه ســلطانيم
        (غزليات شمس ، غ 1767 ب 5)
        4 مكن به چشم حقارت نظر به درويشان             كه بي نيــاز جهانند اگر تهي دستند
        (هاتف ، غ 32 ب 4)
        5 بملك فقر و معني پادشاهيم                          بصورت گر فقيريم و گدائيم
        (اسيري لاهيجي ، غ 351 ب 10)
        6 بحقارت منگر سوي من خاك نشين                گر چه مورم بنظر ملك سليمان دارم
        (طرب ، ص 593)
        7 - پيش رندان به ادب باش كه اين سرمستان        صورت بندگي و سيرت شاهي دارند
        (اهلي شيرازي ،‌غ 744 ب 2)
        8 تا ما گداي اين گذر و خاك اين دريم            ما را گـدا مگوي كه شــاه مظفريم
        (عبدالحسين نصرت ، ص 155)
        - ابيات ديگر عرفاني كه شور و حال خاصي در آنها جلوه گري مي كند ، ابياتي هستند كه در آنها ديگر نشانه اي از غرور و تكبر سلطاني و عجز و درماندگي درويشي و ذلت خواهش ديده نمي‌شود بلكه گدايان و درويشان راه عشق به چنان مقام و جايگاهي رسيده اند كه سلاطين كه زماني بر درويشان فخر مي فروختند ، به عجز و ناتواني خود در برابر عزت نفس و مناعت طبع و فقر معنوي ايشان اقرار كرده و هم صحبتي و خلوت درويش را با جان و دل آرزو مي كنند . در اينجا ديگر گدايان هستند كه به پادشاهان توجهي نداشته و از هم صحبتي با آنان  اظهار ننگ مي‌كنند و آنان را در جمع خود بيگانه ي گدا به حساب مي آورند كه از عالم ايشان خبر ندارند:
        1 -  قدمي نه به خلوت درويش                         پادشه همدم گدا درياب
        (شاه نعمت اله ، غ 94 ب 3)
        2 - فقر ما تاج سلطنت بخشد                            شاه عالم گداي ما باشد
        (شاه نعمت اله ، غ 56 ب 2)
        3 - چه عجب اگر گدايي ز شهي عطا بجويد           عجب اين كه پادشاهي ز گدا كند گدايي
        (غزليات شمس ، غ 2839 ب 10)
        4 -  گذشت از سر سلطاني و شد بنده درويش         شه ار ديد فر مملكت فقر و فنا را
        (صفاي اصفهاني ،‌غ 10 ب 10)
        5 - باز شد با هر گدايي همنشين                          پادشاهي كو ز شاهان عار داشت
        (ملاهادي سبزواري ، ص 66)
        6 - سلطان خبر ندارد از حال نعمت الله                  اسرار پادشاهي مرد گدا چه داند؟
        (شاه نعمت الله ، غ 601 ب 7)
        7 - مطرب آوازه درانداخت كه شاهان جهان           منزل امروز به مأواي گـــدائي كردند
        (ناصر بخارائي غ 288 ب 3)
        ابيات و اشعاري كه در اين نوشتار بعنوان شواهد و نشانه هايي از تجليگاه «شاه و گدا» در عرفان و ادب عرفاني تقديم دوستداران آن گرديد اندكي از بسيار و قطره اي از درياست كه به ذكر همين مقدار بسنده شده ، اميد است كه اهل علم و استادان فن بر اين نوشتار كه سراپا عيب و نقص است كريمانه نگريسته و بر كاستي ها و نواقص آن قلم عفو و بخشش كشند .
        نتيجه :
        با تفكر و تعمق در ادبيات عرفاني به ويژه اشعاري كه موضوع « شاه و گدا » در آن مورد بررسي واقع گرديده ، اين نتيجه بر ما حاصل مي شود كه عارف و سالكي كه مي خواهد در وادي عشق و حقيقت پا نهاده و به مقام وصال ابدي و عرفان خواهانه دست يابد ، بايد درويشانه و از سر نياز ، به همه چيز و همه كس پشت و پا زده و تنها از درگاه سلطان عشق گدايي كند و به مقام پادشاهي در كشور عرفان نايل شود و نيز بايد در ديدة حق بين او ميان شاه و گدا و ديگر موجودات اين عالم هيچ تقدم و تضادي نسبت به يكديگر وجود نداشته و تمامي موجودات عالم را مظهر اسما و صفات الهي و تجليگاه عشق معشوق ازلي در آيينه آفرينش بداند چون در نظر عشق ميان موجودات نه تنها اختلافي نيست بلكه نواي «وحدت در عين كثرت» را سر ميدهند:
        عشق است و بس كه در دو جهان جلوه مي‌كند    گاه از لبـاس شــاه و گه از كسوت گـدا
        منابع و مآخذ :
        1 - اردستاني ، پيرجمال ، ديوان ،  تحقيق و بررسي دكتر ابوطالب ميرعابديني ، انتشارات روزنه ، چاپ اول، 1376
        2 - اسيري لاهيجي ، شارح گلشن راز ، ديوان اشعار و رسائل ، به اهتمام دكتر برات زنجاني ، موسسه مطالعات اسلامي دانشگاه مك گيل شعبة تهران ، 1357
        3 - اشرف زاده ، رضا ، پيغام اهل راز ، بخش 1 ، شرح 60 غزل از حافظ شيرازي ، بر اساس ديوان حافظ چاپ قزويني ، انتشارات اساطير ، چاپ اول ، 1381 .
        4 - اشرف زاده ، رضا ، آب آتش فروز ، گزيدة حديقه سنائي غزنوي ، انتشارات جام ، چاپ دوم ، 1375.
        5 - اميري فيروزكوهي ، ديوان ، غزليات و قصائد ، به جمع و تدوين و شرح و تعليق : دكتراميربانوي مصفا، جلد اول، سال 1354 .
        6 - اوحدي اصفهاني ، معروف به مراغي ، كليات ، تصحيح و مقابله و مقدمه : سعيد نفيسي ، انتشارات اميركبير ، سال 1340
        7 - اهلي شيرازي ، كليات اشعار ، به كوشش حامد رباني ، انتشارات كتابخانه سنايي ، فروردين 1344
        8 - بخارائي ، ناصر ، ديوان اشعار ، از سخنوران قرن هشتم هجري ، با مقدمه و شرح و احوال و حواشي دكتر مهدي درخشان ، انتشارات بنياد نيكوكاري نورياني ، آبان 1353
        9 - بهار ، محمدتقي «ملك الشعرا» ديوان اشعار ، جلد دوم ، مثنويات ، غزليات ، قطعات ، رباعيات ، دو بيتي ها ، مطايبات ، اشعار به لهجة مشهدي ، تصنيف ها ، به كوشش : چهرزاد بهار ، انتشارات توس ، بهار 1380
        10 - جامي ، نورالدين عبدالرحمن ، متضمن تحقيقات در تاريخ احوال و آثار منظوم و منثور خاتم الشعراء نورالدين عبدالرحمن جامي ، به كوشش : علي اصغر حكمت ، انتشارات طوس ، تابستان 1363 ص 233
        11 - جويا ، تبريزي ، ديوان ، به كوشش پرويز عباسي داكاني ،   انتشارات برگ ، چاپ اول 1378
        12 - حافظ شيرازي ، خواجه شمس الدين محمد ، ديوان غزليات ، به كوشش دكتر خليل خطيب رهبر ، انتشارات صفي عليشاه ، چاپ شانزدهم 1374
        13 - حافظ ، منصور ، ديوان ، به اهتمام سيد احمد بهشتي شيرازي ، انتشارات روزنه ، چاپ اول 1378
        14 - حزين لاهيجي ، ديوان ، به تصحيح : ذبيح الله صاحبكار ، نشر سايه ، چاپ اول ، 1378
        15 - خاقاني شرواني ، ديوان ، به كوشش دكتر ضياء الدين سجادي ، انتشارات زوار ، چاپ سوم ، 1368
        16 - خواجوي كرماني ، ديوان اشعار، به اهتمام و تصحيح : احمدسهيلي خوانساري، انتشارات پاژنگ،چاپ دوم 1369
        17 - دهخدا ، علي اكبر ، لغت نامه ، زير نظر محمد معين ، تهران اسفند 1337
        18 - ذاكري ، مصطفي . متخلص به ذاكر ، كرشمه وصال ، شامل غزليات و برخي از اشعار ديگر ، انتشارات «ما» چاپ اول ، بهار 1377
        19 - رهي معيري ، ديوان كامل ، سايهء عمر ، آزاده ، انتشارات افسون ، چاپ دوم ، 1380
        20 - رياضي يزدي ، سيد محمدعلي ، ديوان ا

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۶۳۳۷ در تاریخ جمعه ۲۹ آبان ۱۳۹۴ ۰۰:۱۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1