سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        انشای بی نمره
        ارسال شده توسط

        رحیم نیکوفر ( آیمان )

        در تاریخ : دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۴ ۰۰:۱۹
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۲۲۷ | نظرات : ۱۴

        از بعد از ظهر
        بعدِ اتمامِ کار
         که در شهر قدم میزد و سیگار می کشید ، دیگر  
        قدمهایش را آرام آرام و یکی یکی برمیداشت .
        دو سه قدم دیگر،
        به در خانه اش میرسید .
        جیبهایش را میگشت تا کلید را
        در قفلِ در بچرخاند .
         
        کلید را در قفل کرد
        و نگاهی به آسمان .
         
        آسمان بغض سنگینی داشت .
        هراز گاهی در راه که می آمد
        قطره ای به صورتش میخورد .
         
        دو بار کلید در قفل چرخید و او وارد خانه شد .
         
        خسته بود
        اما نه از کار
        فقط ،
        دلش حرف داشت .
         
        وارد اتاق که شد پالتوی بارانی خود را درآورد
        و روی صندلی راحتی اش ،
        که کنار پنجره بود انداخت
        صندلی که ازصبح ،
        در سکوت بود سکوت خود را به جِرجِر بخشید .
         
        همچنان که لیوان آب را سر می کشید ،
         نگاهی به عقربۀ ساعت شمار ساعت انداخت
        که آن هم روی یازده
        انتظارِ عقربۀ دقیقه شمار را میکشید .
         
        پشت میز نوشتاری هر شب خود رفت
        بلکه دل باران دیده ی امروزش را خالی کند .
        شروع کرد  بسم ال...
        آسمان غرّید ، نعره کشید .
        یک چشمک
        دو چشمک
        برق رفت .
        قلم سکوت کرد .
        عجب بسم اللهی گفت خدا .
         
        خدا خبر داشت از دل مرد بارانی .
        باران شدت گرفت .
        بارانِ تند ،
        مورّب می بارید .
         
        چند لحظه ای سکوت ...
         
        امّا صدای باران عجیب شنیدنی بود .
         

        چِک
        چِک
        در تاریکی ،
        نمایان شد لحظه ای چهره مرد با روشنایی فندک .
         
        کنار پنجره آمد
        پُک عمیقی به سیگار زد .
        گویا بارانِ امشب ،
        باید دل او را سبک میکرد .
         
        او امروز انشای بی نمره ی پسرکی را خوانده بود
        که با نام خدا آغاز میشد

        بنام خدا

        ما فقیریم
        اتاق خانه مان فرش ندارد
        و مادرم  هرشب گلایه میبافد .
        آهِ تازه دم مادرم ، همیشه در سینه اش جوشان است .
        آبِ بدونِ گوشتمان هرشب
        با نمک زخم پدرم شوری اش تلخ و فلفی است .
        تنها چایِ شیرینِ پدرم ،
        خواهر کوچولوی من است .
        آخر ،
        بابایم قند دارد .
        من هم که از بس حسرت خورده ام  ،
        پسر توپولوی بابا هستم .
        امّا
        مادرم جگر سوخته صدایم میزند
        ببخشید جگر گوشه  .

        من هم دیگر ،
        مثل همکلاسی هایم  که دوست ندارند حتی بامن دست بدهند
        از دستهای سیاه خودم که در سرچهار راه
        سرنوشت سیاهم را
        به خاطر پدر ومادر و خواهر نازم
        روی کفشهای مردم میمالم خسته شده ام .

         

        لحظه ای سیگار دستش را سوزاند و به خود آمد .
        مرد بارانی غرق در افکار آنروز خود
          صدای جِرجِر  صندلی اش را
        همنوای باران کرده بود .
         
        برق دوباره روشن شده بود
        و مرد بارانی در دل اینچنین می نوشت :
                             
                             ای خطاط سرنوشت
                              برای من ،
                             دوسه خطی گرچه ساده
                             امّا زیبا بنویس
                             من آنرا هدیه خواهم کرد .
         
        (نیکوفر ) مهر 94
         
         
        به آسمان چه می نگری ز بهر دیدنِ حور  ...؟!
        زمین پر است از فرشتگان کوچک و غمگین ...!!
                  
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۶۲۰۹ در تاریخ دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۴ ۰۰:۱۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2