سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 4 آذر 1403
    23 جمادى الأولى 1446
      Sunday 24 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۴ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        مکافات
        ارسال شده توسط

        احمد رشیدی مقدم (گمنام)

        در تاریخ : چهارشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۳ ۱۳:۱۴
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۷۴ | نظرات : ۰

        این داستان نیست یک حقیقت است که بیش از نیم قرن اتفاق افتاد
        دریکی از شهرستانهای این استان کفاشی زورمند وقوی پنجه بود (هنوز هست)
        ضمن آنکه به شغل کفاشی اشتغال داشت در ساعات بیکاری در زورخانه تمرین
        میکرد ویا با چندنفر از ورزشکاران دیگر که به اصطلاح قدیما به آنها نوچه این ورزشکار بودنددرخیابان قدم میزدند والحق کفاش هیکلی بینظیر وچهره ای زیبا داشت .
        یک روز این کفاش یک لنگه کفش که دوخته بود وهنوز روی قالب بود برای خشک
        شدن روی یک چهار پایه ای مقابل آفتاب که از سوراخ سقف بازار جلوی مغازه کفاش تابیده بود ، گذاشته بو د
        یک رهگذر بدون توجه به چهار پایه بر خورد میکند وکفش میافتد کف بازار روی خاکها ؛ استاد کفاش با عصبانیت یک سیلی محکمی نثار مرد رهگذر میکند وآن مرد هم بدون هیچ عکس العمل فقط با جاری شدن اشکش از جلوی مغازه دور میشود
        دقیقا چند ساعت بعد همان دست کفاش که به صورت آن مرد خورده بود سخت درد میآید هر کار انجام میدهند درد ساکت نمیشود وهر لحظه شدت پیدا میکند
        کفاش متوجه میشود درد ناشی از اشکهای همان مرد میباشد .
        از نوچه ها وبستگانش میخواهد آن مرد را پیدا که پس چند روز آن مرد در یکی از روستا های آن شهرستان پیدا میکنند وکفاش با احترام خاصی پیش آن مرد میرود وبا هزاران التماس از او حلالیت میطلبد وآن مرد هم رو به آسمان میکند میگوید
        خدایا من این شخص را بخشیدم لطف کن اورا شفا بده که بلا فاصله درد دست کفاش شفا مییابد ؛ اکنون میبینیم شخصی چون ابوبکر رئیس گروه داعش هزاران انسان را به بدترین وضع سر میبرد وهمین جور روز به زوز قویتر میشود چرا ؟
        به قول معروف ز مصرش بوی پیراهن شنیدی   چرا درچاه کنعانش ندیدی ؟
        بگوئید چرا من نمیدانم .والسلام
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۵۱۸۷ در تاریخ چهارشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۳ ۱۳:۱۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2